کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فضلات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فضلات
لغتنامه دهخدا
فضلات . [ ف َ ض َ ] (ع اِ) ج ِ فضلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فضلة شود.
-
جستوجو در متن
-
جدرین
لغتنامه دهخدا
جدرین . [ ] (اِخ ) قریه ای است از قریه های جند در یمن . (از مراصد الاطلاع ) (معجم البلدان ). || مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بضم جیم و فتح و بقولی سکون دال مهملة در لغت آبله است . آن دانه های کوچکی است که در بدن عارض میشود جهة دفع نمودن از طبیعت م...
-
غبارالرحی
لغتنامه دهخدا
غبارالرحی . [ غ ُ رُرْ رَ حا ] (ع اِ مرکب ) گرد آسیا و آن را در قدیم در بعض مرهمها و ضمادها بکار می بردند. گرد سنگ آسیا. در داروهای چشم به کار است . صاحب اختیارات بدیعی آرد: به پارسی گرد آسیاب خوانند مخفف بود و چون به پیشانی طلا کنند موضع فضلات که به...
-
اشیاف زعفران
لغتنامه دهخدا
اشیاف زعفران . [ اَش ْ ف ِ زَ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بسبب نرمی و لطافت آنرا در بیماریهای مرکب بکار برند و فقطآنرا پس از نضج برمیگیرند و آن مسکن دردها و مقوی چشم و محلل فضلات است . (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). و رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن ص ...
-
اسا
لغتنامه دهخدا
اسا. [ اَ ] (اِ) خمیازه و دهان دره باشد و آن بسبب خواب یا خمار یا کاهلی بهم رسد. (برهان ). آنکه دهن از هم باز شود بجمع فضلات در اجزاء یا از غلبه ٔ خواب . (مؤید الفضلاء). گشاده شدن دهان باشد بسبب خواب یا خمار و کاهلی . خامیازه . پاسک . باسک . تثاوب ....
-
فضلة
لغتنامه دهخدا
فضلة. [ ف ُ / ف َ ل َ ] (ع اِ) بقیه وزائد. مانده ٔ چیزی . (منتهی الارب ). بقیه ٔ چیزی . (از اقرب الموارد). باقی مانده ٔ چیزی . بقیه . بازمانده . ج ،فضلات ، فضال . (فرهنگ فارسی معین ). زائد : نامردم ار ز جعفر برمک چو یادم آیدهر فضله ای از آنها چون جعف...
-
اثناعشری
لغتنامه دهخدا
اثناعشری . [ اِ ع َ ش َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به اثناعشر. || نام یکی از امعای دقاق وآن معائی است متصل به بن معده دارای دهانه ای که آن را بوّاب نامند و از آن روی آن را اثناعشری گویند که طول آن به اندازه ٔ دوازده انگشت مُنضمّه ٔ صاحب آن میباشد. م...
-
هوم المجوس
لغتنامه دهخدا
هوم المجوس . [ هََ مُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) به فارسی مرانیه که دارویی است مفتت سنگ مثانه و مدرّ فضلات و مقوی معده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). درختی است شبیه به یاسمین و در آن اندکی شیرینی و تیزی است و بهترین شکوفه ٔ آن به رنگ تیره است که روی آن زرد ...
-
ارمالک
لغتنامه دهخدا
ارمالک . [ اَ ل َ ] (اِ) ارمال . گیاهی است در جبال یمن و درخت آن بذراعی رسد. برگ آن اغبر و فروهشته و گلش آسمانگون است و میوه ندارد و مستعمل پوست آنست و نیکوترین آن مایل بزردی است و آن چه در تموز گیرند در آخر دوم گرم و خشک و نائب مناب قرنفل و دارصینی ...
-
سه تا
لغتنامه دهخدا
سه تا. [ س ِ ] (اِ مرکب ) طنبوری راگویند که بدان سه تار بسته باشند. (برهان ). ساز سه تار. (فرهنگ رشیدی ). ستار. (ناظم الاطباء) : گرم ساز یکتا زنی یا دوتایی دراندازمت کز سه تا میگریزم . خاقانی .نوای باربد و ساز بربط و مزمارطریق کاسه گر و راه ارغنون و ...
-
مسهل
لغتنامه دهخدا
مسهل . [ م ُ هَِ ] (ع ص ،اِ) شکم نرم کننده . (ناظم الاطباء). داروی شکم راننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکم راننده . هر چیز که شکم را براند و اسهال آورد. (ناظم الاطباء). دوائی که شکم را جاری کند. (آنندراج ) (غیاث ). دارو که شکم براند. (م...
-
ازادرخت
لغتنامه دهخدا
ازادرخت . [ اَ دِ رَ ] (اِ مرکب )و آنراطاحک نامند و بمصر زنزلخت و در شام جرود گویند و آن درختی است شبیه به صفصاف ، برگ آن املس و سیاه ، طعم وی تلخ و ثمره ٔ آن مانند زعرور و دارای خوشه هاست و در آخر بهار بدست آید و دیر بپاید و آن گرم است در سوم و خشک ...
-
جاذب
لغتنامه دهخدا
جاذب . [ ذِ ] (ع ص ) کشنده . || برگرداننده ٔ چیزی از جای آن . (منتهی الارب ). || رباینده . (آنندراج ). گیرا. گیرنده . آهنجنده : زانکه جنسیّت عجائب جاذبی است جاذب جنس است هرجا طالبی است . مولوی .یار آن خواهم بدن که غالب است آن طرف افتم که غالب جاذب اس...
-
دافع
لغتنامه دهخدا
دافع. [ ف ِ ] (ع ص ) مانع. (مهذب الاسماء). بازدارنده . (آنندراج ). راننده . دورکننده و رد باطل کننده . واقی . (منتهی الارب ). دفعکننده . (آنندراج ) : حکم او را مانعی و قضای او را دافعی نباشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 330).تا فروآید بلایی دافعی چون نباش...