کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فصد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فصد
لغتنامه دهخدا
فصد. [ ف َ ] (ع مص ) رگ زدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) : به چاه جاه چه افتی و عمر در نقصان به قصد فصد چه کوشی و ماه در جوزا. خاقانی .|| قطع نمودن جهت کسی عطا را و درگذرانیدن و روان کردن . (منتهی الارب ). قطع و امضای عطا ج...
-
واژههای همآوا
-
فسد
لغتنامه دهخدا
فسد. [ ف َ ] (ع مص ) فساد. (دزی ). در فرهنگهای دیگر مصدر به این صورت ضبط نشده است . رجوع به فساد شود.
-
جستوجو در متن
-
فصاد
لغتنامه دهخدا
فصاد. [ ف ِ ] (ع مص ) رگ زدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فصد. رجوع به فصد شود.
-
خون فرمودن
لغتنامه دهخدا
خون فرمودن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) دستور خون گرفتن دادن طبیب . فصد خواستن . (یادداشت مؤلف ).
-
مجدوح
لغتنامه دهخدا
مجدوح .[ م َ ] (ع اِ) خون فصد که آن را در ایام قحط بریان کرده خوردندی در جاهلیت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). خونی که تازیان در ایام جاهلیت بواسطه ٔ فصد از ستور خارج کرده و آن را بریان نموده در قحط سال میخوردند. (ناظم الاطباء). || (ص ...
-
رگ گشادن
لغتنامه دهخدا
رگ گشادن .[ رَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رگ زدن . (آنندراج ). فصد کردن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). رجوع به «رگ زدن » شود.
-
مفتصد
لغتنامه دهخدا
مفتصد. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص )رگ زننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که رگ می زند و فصد می کند. (ناظم الاطباء).
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) سعدبن بشر. طبیب مشهور بیمارستان بغداد. او اول کس است که فصد و تبرید را بجای ادویه ٔ محرکه در امراض دموی دماغ بکار برد.
-
افتصاد
لغتنامه دهخدا
افتصاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) رگ زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رگ شکافتن . (از اقرب الموارد). فصد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خون گشادن
لغتنامه دهخدا
خون گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) فصد کردن . رگ زدن . (آنندراج ). رگ گشادن .- خون گشادن از چشم ؛ خوناب گریستن . خون گریستن .
-
رگ زدن
لغتنامه دهخدا
رگ زدن . [ رَ زَ دَ ] (مص مرکب ) خون گرفتن . (آنندراج ).فصد. (تاج المصادر) (دهار) (منتهی الارب ). فصد کردن .رگ گشادن . (آنندراج ). رجوع به فصد شود : رگ زدن باید برای دفع خون رگ زنی آمد بدانجا ذوفنون . مولوی .اگر زنند رگش باخبر نمی گرددکسی که گردش چشم...
-
زبل الصبیان
لغتنامه دهخدا
زبل الصبیان . [ زِ لُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ کودکان خناق را سود بسیار دارد بطوری که گاه از فصد بی نیازکند. و باید کودک را نان درمی بدهند تا گند آن کم شود. (از مفردات قانون ). و رجوع به زبل الاطفال شود.
-
سراروی
لغتنامه دهخدا
سراروی . [ س َ ] (اِ مرکب ) نام رگی است که چون او را بگشایند خون از سرو روی آدمی کشیده شود و بعربی قیفال گویند. (برهان ). رگی است که فصد آن امراض سر و روی و چشم را نافع است و بیونانی قیفال گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا).