کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فصح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فصح
لغتنامه دهخدا
فصح . [ ف َ ] (ع ص )بی ابر و بی سرما. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
فصح
لغتنامه دهخدا
فصح . [ ف َ ](ع ص ) زبان آور. ج ، فصاح . (منتهی الارب ). || (اِمص ) بیان . (از اقرب الموارد). || (مص ) سخت روشن گردیدن کسی را صبح و چیره شدن روشنی بر کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گشاده سخن و درست مخارج گردیدن . (منتهی الارب ). فصاحت . ر...
-
فصح
لغتنامه دهخدا
فصح . [ ف ِ ] (اِخ ) عید ترسایان . (منتهی الارب ). در یونانی پاسخا و اصل آن کلمه ای عبری است به معنی عبور و آن نام عیدی است که یهودان گیرند به یاد عبور از بحر احمر و به یاد فرشته ای که به شب خروج آنان از مصر همه ٔ نوزادان آن شب را از قبطیان بکشت و نو...
-
فصح
لغتنامه دهخدا
فصح . [ ف ُ ص ُ ](ع ص ، اِ) ج ِ فصیح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
فثح
لغتنامه دهخدا
فثح . [ ف َ ث ِ ] (ع اِ) هزارخانه ٔ شکنبه . ج ، افثاح . (منتهی الارب ). فحث . (اقرب الموارد). || مازی است گران و کلان که به انبان ماند. (منتهی الارب ).
-
فسح
لغتنامه دهخدا
فسح . [ ف َ ] (ع اِ) چک مسافران که از سلطان گیرند. (منتهی الارب ). جوازمانندی برای سفر. (از اقرب الموارد). || (مص ) فراخ گردانیدن جهت کسی جای را. (منتهی الارب ). فراخ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغه ٔ زوزنی ). جای بازکردن برای کسی در مجلس . (...
-
فسح
لغتنامه دهخدا
فسح . [ ف ِ ] (اِخ ) فصح . (فرهنگ فارسی معین ). از اعیاد مسیحی ها و یهود است . رجوع به فصح شود.
-
فسح
لغتنامه دهخدا
فسح . [ ف ُ ] (ع ص ) رجل فسح ؛ مرد گشاده سینه . (منتهی الارب ). واسعالصدر. (اقرب الموارد).
-
فسح
لغتنامه دهخدا
فسح . [ ف ُ س ُ ] (ع ص ) جای فراخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مَفارةٌ فُسُح ٌ؛ بیابان وسیع. (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
فاسخ
لغتنامه دهخدا
فاسخ . [ س ِ ] (اِخ ) یکی از اعیاد یهود، و بصورت فصح نیز ضبط شده است .لفظ فصح تعریب فِسْخ عبرانی است . (اقرب الموارد).
-
فسح
لغتنامه دهخدا
فسح . [ ف ِ ] (اِخ ) فصح . (فرهنگ فارسی معین ). از اعیاد مسیحی ها و یهود است . رجوع به فصح شود.
-
عیدالفصح
لغتنامه دهخدا
عیدالفصح . [ دُل ْ ف ِ ] (اِخ ) نام عیدی است نزد مسیحیان و یهود. رجوع به فصح شود.
-
طهلیزج
لغتنامه دهخدا
طهلیزج . [ طِ زَ ] (معرب ، اِ) گیاه تلخی است که یهودیان هنگام عید فصح میخورند. (از دزی ج 2 ص 65).