کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فصافص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فصافص
لغتنامه دهخدا
فصافص . [ ف َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ فصفصة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فصفصة شود.
-
فصافص
لغتنامه دهخدا
فصافص . [ ف ُ ف ِ ] (ع ص )سخت چست و چابک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
فسافس
لغتنامه دهخدا
فسافس . [ ] (اِ) به فارسی ساس نامند. حیوانی است بشکل عدس و بسیار بدبوی و در مزاج قریب به ذراریح ... (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به ساس شود.
-
جستوجو در متن
-
اسبست
لغتنامه دهخدا
اسبست . [ اَ ب ِ/اِ ب ِ ] (اِ) یونجه . و معرب آن فصفصه و جمع فصافص است . (المعرب جوالیقی ص 240). و رجوع به اسپست شود.
-
فصفصة
لغتنامه دهخدا
فصفصة. [ ف ِ ف ِ ص َ ] (معرب ، اِ) معرب از اسفست فارسی . رطبه . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاه اسپست . ج ، فصافص . (منتهی الارب ). فسفسة. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فسفسة و اسپست شود.
-
رطبه
لغتنامه دهخدا
رطبه . [ رَ ب َ / ب ِ ] (ع اِ) یونجه . سپست تر را گویند چون سبز بود و جمع او رطاب بود وابوعبید از اصمعی روایت کند که سپست تر را رطبه گویند و لیث گوید خشک آن را عرب قت گوید و بعضی گویند قت تر آن و خشک آن هر دو را گویند و اصمعی گوید: فصافص جمع فصفصه اس...
-
اسپست
لغتنامه دهخدا
اسپست . [ اَ پ ِ / اِ پ ِ ] (اِ) علفی است که بترکی یونجه خوانند و معرّب آن فصفصه است و تخم آنرا بذرالرطبة گویند. (برهان ). اسفست . سپست . (جهانگیری ). قَضْب . قضبة. قَت . یُنجه : ذُرق ؛ گیاهی است که آن را حندقوق گویند و بفارسی اسپست دشتی است . خلیط؛ ...
-
اسب
لغتنامه دهخدا
اسب . [ اَ ] (اِ) (از پهلوی اسپ ) چارپائی از جانوران ذوحافر که سواری و بار را بکار آید. اسپ . فَرَس . نوند. برذون . نونده . باره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بارگی . ریمن . (برهان ). بارگیر. شولک . (صحاح الفرس ). ابوالمضاء. (السامی فی الاسامی ). ...