کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فشردگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فشردگی
لغتنامه دهخدا
فشردگی . [ ف َ / ف ِ ش ُ دَ / دِ ] (حامص ) افشردگی . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به افشردگی شود.
-
جستوجو در متن
-
انضغاط
لغتنامه دهخدا
انضغاط. [ اِ ض ِ ] (ع مص ) فشردگی . افشردگی .
-
شرقة
لغتنامه دهخدا
شرقة. [ ش ُ ق َ ] (ع اِمص ) خنق و فشردگی گلو. (ناظم الاطباء).
-
بغض گرفتن
لغتنامه دهخدا
بغض گرفتن . [ ب ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) فشردگی در گلو پیدا آمدن مقدمه ٔ گریستن را. (یادداشت مؤلف ).
-
خپه کردن
لغتنامه دهخدا
خپه کردن . [ خ َ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خفه کردن .کشتن بر اثر فشردگی گلو. و رجوع به خفه کردن شود.
-
خپه شدن
لغتنامه دهخدا
خپه شدن . [ خ َ پ َ / پ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خبه شدن . مردن بر اثر فشردگی گلو. و رجوع به خفه شدن شود.
-
چرست
لغتنامه دهخدا
چرست . [ چ َ / چ ِ رِ / رَ ] (اِمص ) بهم فشردگی دندانها. (ناظم الاطباء). دندان قروچه . رجوع به چرست کردن شود. || ضعف و ناتوانی . (ناظم الاطباء).
-
خفگی
لغتنامه دهخدا
خفگی . [ خ َ ف َ / ف ِ ] (حامص ) حالت فشردگی گلو و حبسی و تنگی نفس .(ناظم الاطباء). خبگی . خپگی . گلوگرفتگی . (یادداشت بخط مؤلف ). || اضطراب . || کم هوائی جایی . || آزردگی خاطر. (ناظم الاطباء).
-
خوه
لغتنامه دهخدا
خوه . [ خ َ وَ / وِ] (اِمص ) خبه . خفه . فشردگی گلو. (ناظم الاطباء). خَبَک . اخناق . (یادداشت مؤلف ). || (ص ) گلو فشرده . || (اِ) خدمتکار. نوکر. || دره ٔ تنگ میان دو کوه یا دو تپه . (ناظم الاطباء).
-
قابلیت تراکم
لغتنامه دهخدا
قابلیت تراکم . [ ب ِ لی ی َ ت ِ ت َ ک ُ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) قابلیت تکاثف . پذیرائی بهم فشردگی (اصطلاح فیزیک ). و آن خاصیت اجسامی است که بر اثر فشار حجم آنها تغییر میکند. این خاصیت در جامدات بسیار کم و در مایعات قدری بیشتر و در گازها فوق العا...
-
افشردگی
لغتنامه دهخدا
افشردگی . [ اَ ش ُ دَ / دِ ] (حامص ) حاصل عمل افشردن .انضغاط. فشردگی . (ناظم الاطباء). کیفیت و حالت افشرده . درهم فشرده شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : زمین را چنان در هم افشرد سخت کز افشردگی کوه شد لخت لخت . نظامی .و رجوع به افشردن شود.
-
تکاثف گرفتن
لغتنامه دهخدا
تکاثف گرفتن . [ ت َ ث ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) التصاق . انتقاص حجم جسم .تراکم و برهم فشردگی ذرات یک جسم بر یکدیگر. خلاف انبساط و تخلخل . برهم انباشته شدن بخاطر آرام گرفتن :تکاثف گرفت آب از آهستگی زمین سازور گشت از آن بستگی .نظامی .
-
تحلز
لغتنامه دهخدا
تحلز. [ ت َ ح َل ْ ل ُ ] (ع مص ) باقی ماندن چیزی . || دردناک شدن دل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و آن همچون فشردگی در دل است . (از اقرب الموارد). || دامن به کمر زدن کاری را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطبا...
-
بتنج
لغتنامه دهخدا
بتنج . [ ب َ ت َ / ب ِ ت َ ] (فعل ) صورت امر از بتنجیدن که در برخی مآخذ به معنای مصدری گرفته شده است . فشار و فشردگی است و مرادف افشردن و فشردن . (برهان قاطع) (از شعوری ج 1 ورق 154) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : مهر مفکن برین سرای س...