کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فسون کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فسون کردن
لغتنامه دهخدا
فسون کردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افسون کردن و جادویی کردن . (یادداشت مؤلف ) : چه فسون کردی بر من که بتو دادم دل ؟دل چرا دادم خیره به فسون تو به باد. فرخی .بلیناس گفت اگر همین ساعت بیرون روی و اگرنه فسونی کنم که ناچیز گردی . (مجمل التواریخ و الق...
-
واژههای مشابه
-
فسون دانستن
لغتنامه دهخدا
فسون دانستن . [ ف ُ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) آشنا بودن به فسون و افسونگری : خردمند دانا نداند فسون که از چنبر او سر آرد برون .فردوسی .
-
فسون آمیز
لغتنامه دهخدا
فسون آمیز. [ ف ُ] (ن مف مرکب ) آمیخته به افسون و نیرنگ : سخنهای فسون آمیز گفتن حکایتهای بادانگیز گفتن .نظامی .
-
فسون خوان
لغتنامه دهخدا
فسون خوان . [ ف ُ خوا / خا] (نف مرکب مرخم ) فسون خواننده . فسونگر : دشمن از آن گل که فسون خوان بدادترس بر او چیره شد و جان بداد. نظامی .آن فسون خوانان که در تن جان به افسون میدهندپیش آن لعل فسون خوان لب ز افسون بسته اند.نظامی (از آنندراج ذیل افسون پر...
-
فسون خوانده
لغتنامه دهخدا
فسون خوانده . [ ف ُ خوا / خادَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه افسون را آموخته و درس افسونگری خوانده . به کنایت مجرب . آزموده : گفت ناردبها بهانه مگیربه افسون خوانده ای فسانه مگیر.نظامی .
-
فسون خور
لغتنامه دهخدا
فسون خور. [ ف ُ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آنچه افسون در او اثر نکند و یا افسون را از میان ببرد : ید بیضای شاه موسی واراژدهای فسون خور اندازد.خاقانی .
-
فسون ساز
لغتنامه دهخدا
فسون ساز. [ ف ُ ] (نف مرکب ) فسون خوان . آنکه نیرنگ سازد. فسونگر. افسونگر : برآمد ناگه آن مرغ فسون سازبه آیین مغان بنمود پرواز. نظامی .فسون سازان که از مه مهره سازندبه چشم افسای همت حقه بازند.نظامی .
-
فسون سنج
لغتنامه دهخدا
فسون سنج . [ ف ُ س َ ] (نف مرکب ) فسون ساز. فسون خوان . فسونگر : همانا کآن پریروی فسون سنج در آن ویرانه زآن پیچید چون گنج .نظامی .
-
فسون نامه
لغتنامه دهخدا
فسون نامه . [ ف ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کتابی که در آن فسون و جادویی نوشته باشند. افسون نامه : فسون نامه ٔ زند را تر کنندوگرنه بزندان دفتر کنند.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
فسونگری
لغتنامه دهخدا
فسونگری . [ ف ُ گ َ ] (حامص مرکب ) افسون . فسون . فسون خواندن . فسون کردن : پیش افسون آنچنان پریی نتوان رفت بی فسونگریی .نظامی .
-
روبهی کردن
لغتنامه دهخدا
روبهی کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) روباهی کردن . روباه بازی کردن . حیله به کار بردن . مکر و فسون ساختن . نیرنگ بازی کردن . رجوع به روباه بازی کردن شود.
-
خدعه کردن
لغتنامه دهخدا
خدعه کردن . [ خ ُع َ / ع ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فریب بکار بردن . مکر کردن . نیرنگ زدن . حقه سوار کردن . تَخدیع؛ فسون ساختن .
-
افسون پرداختن
لغتنامه دهخدا
افسون پرداختن . [ اَ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) فسون پرداختن . جادو کردن . مکر و حیله کردن .