کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فسان
لغتنامه دهخدا
فسان . [ ف َ ] (اِ) اسم فارسی حجرالمسن است . (فهرست مخزن الادویه ). سنگی باشد که کارد و شمشیر بدان تیزکنند. (برهان ). آن را افسان گویند و فسان مخفف آن است . (انجمن آرا). افسان . اوسان . سان . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : از این ناحیت (عربستان ) خرما ...
-
واژههای مشابه
-
سنگ فسان
لغتنامه دهخدا
سنگ فسان . [ س َ گ ِ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی که به آن شمشیر و کارد تیز کنند و به معنی چرخ که بهندش سانی گویند، چنانکه بعضی گمان برده اند صحیح نیست . (آنندراج ). که بدان کارد و چاقو و جز آن تیز کنند. (از ناظم الاطباء). سُنباذَج . صلب . (از...
-
چسان فسان
لغتنامه دهخدا
چسان فسان . [ چ ِ ف ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) چاسان فاسان .در تداول عامه ، آرایش . بزک . توالت . آراستگی سر و بر. آرای گیرای (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). رجوع به چاسان فاسان و چسان فسان کردن شود.
-
بر فسان خوردن
لغتنامه دهخدا
بر فسان خوردن . [ ب َ ف َ خوَرْ /خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن به سنگ فسان یعنی سنگی که با آن شمشیر و کارد و جز آن تیز کنند. مجازاً، تیزشدن تیغ و خنجر و امثال آن . (آنندراج ) : نی تند گردد آن و نه این سوده میشودهرچند تیغ مهر خورد بر فسان برف .محمد سعید ...
-
بر فسان کردن
لغتنامه دهخدا
بر فسان کردن . [ ب َ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر فسان (یعنی بر سنگی که با آن شمشیر و کارد و جز آن تیز کنند) زدن و کشیدن . تیز کردن . (آنندراج ).
-
چسان فسان کردن
لغتنامه دهخدا
چسان فسان کردن . [ چ ِ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاسان فاسان کردن . در تداول عوام ، آرایش کردن . بزک کردن . آراستن سر و بر. رجوع به چسان فسان و چاسان فاسان شود.
-
جستوجو در متن
-
فسن
لغتنامه دهخدا
فسن . [ ف َ س َ ] (اِ) مخفف فسان است و آن سنگی باشدکه کارد و شمشیر را بدان تیز کنند. (برهان ). حجرالمسن . (فهرست مخزن الادویه ). فسان . رجوع به فسان شود.
-
ابسان
لغتنامه دهخدا
ابسان . [ اَ ] (اِ) فسان . افسان .
-
آسیانه
لغتنامه دهخدا
آسیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) سنگ فسان .
-
سنگ کارد
لغتنامه دهخدا
سنگ کارد.[ س َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم فارسی حجرالمسن است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به سنگ ساب شود. || سنگ فسان . فسان . (ازیادداشت بخط مؤلف ). رجوع به سان و سنگ فسان شود.
-
پزلاغ
لغتنامه دهخدا
پزلاغ . [ ] (اِ) مِشحذ. فسان . سنگ سو. رجوع به پزداغ شود.
-
سباده
لغتنامه دهخدا
سباده . [ س ُ دَ / دِ ] (اِ) مخفف سنباده و آن سنگی است معروف که از آن فسان سازند و حکاکان نگین انگشتری و امثال آن را بدان تراشند. (برهان ).سنگی که از آن فسان سازند. مخفف سنباده . (رشیدی ).
-
صلب
لغتنامه دهخدا
صلب . [ ص ُل ْ ل َ ] (ع ص ) سخت . || استوار. || (اِ) سنگ فسان . (منتهی الارب ). حجرالمسن .