کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فسار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فسار
لغتنامه دهخدا
فسار. [ ف َ / ف ِ ] (اِ) به معنی افسار است و آن چیزی باشد که از چرم دوزند و بر سر اسبان کنند. (برهان ). مخفف افسار. (انجمن آرا) (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : خروشان سرش را به بر درگرفت لگام و فسارش ز سر برگرفت . فردوسی .نیست سر پرفساد ناصبی شوم از در این...
-
واژههای مشابه
-
بی فسار
لغتنامه دهخدا
بی فسار. [ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + فسار، مخفف افسار) بی افسار. || رها. لگام گسیخته . سرخود : نگه کن بدین بی فساران خلق تو نیز از سر خود فروکن فسار. ناصرخسرو.ازیرا سزا نیست اسرارحکمت مراین بی فساران بی رهبران را. ناصرخسرو.ابلیس در جزیره ٔ تو برنشست ب...
-
جستوجو در متن
-
افسارگسستگی
لغتنامه دهخدا
افسارگسستگی . [ اَ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) بی تربیتی . لاابالی گری . مهارگسیختگی . رجوع به افسار و فسار شود.
-
افسارگسیختگی
لغتنامه دهخدا
افسارگسیختگی . [ اَ گ ُت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) بی نظمی . بی تربیتی . افسارگسستگی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به افسار و فسار شود.
-
فراشان
لغتنامه دهخدا
فراشان . [ ف َ ] (ع اِ) دو رگ سبزرنگ زیر زبان . || دو آهن پاره که بدان فسار ستور را به کام لگام بندند. (منتهی الارب ). رجوع به فراش شود.
-
افسارسرخود
لغتنامه دهخدا
افسارسرخود. [ اَ س َ خوَدْ / خُدْ ] (ص مرکب ) افسارگسیخته . بلامانع. آنکه اختیارش بدست خودش باشد. || نوعی از راندن اسب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به افسار و فسار شود.
-
افسارگسیخته
لغتنامه دهخدا
افسارگسیخته . [ اَ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب )مهارگسسته . بی تربیت . بی نظم . لاابالی . سرخود. خودکامه . و رجوع به افسار و فسار و ترکیبات آن شود. || نوعی از رفتار اسب و غیره . (یادداشت مؤلف ).
-
اقذلة
لغتنامه دهخدا
اقذلة. [ اَ ذِ ل َ ] (ع اِ) ج ِ قِذال . (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (منتهی الارب ). بمعنی پس سر و بستنگاه فسار اسب در پس پیشانی . (آنندراج ). رجوع به قذال شود.
-
کوردی
لغتنامه دهخدا
کوردی . (اِ) جامه ٔ پشمین را گویند. (برهان ). جامه ٔ پشمین و آن را کوردین نیز گفته اند. (آنندراج ). کوردین . گوردین . گوردی . (فرهنگ فارسی معین ). پلاس پشمین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گه خیش با کلاله به سر درکشد فساروز کوردی کند جل و کون پوش هف...
-
کون پوش
لغتنامه دهخدا
کون پوش . (نف مرکب ) پوشنده ٔ کون .آنچه کون را پوشد. || (اِ مرکب ) ساغری پوش . کفل پوش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گه خیش با گلاله به سر درکشد فساروز کوردین کند جل و کون پوش هفت رنگ .سوزنی (یادداشت ایضاً).
-
اسیون
لغتنامه دهخدا
اسیون . [ ] (اِخ ) ابن اثیر در ذکر اخبار اردشیربن بابک گوید: و کان فی سواحل بحر فارس ملک اسمه اسیون یعظم ، فسار الیه اردشیر فقتله و قتل من معه و استخرج له اموالاً عظیمة. (کامل ابن اثیر چ مصر ج 1 ص 167).
-
چلوک
لغتنامه دهخدا
چلوک . [ چ َ ] (اِ) ریسمانی است که برگردن اسبان بندند. (برهان ) (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (انجمن آ را) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). عنان اسب . فسار. افسار. اَوسار، (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). جلو. پالهنگ و رجوع به جلو شود...
-
ذماری
لغتنامه دهخدا
ذماری . [ ذِ ری ی ] (ص نسبی ) سمعانی گوید نسبت است به قریه ای به یمن به شانزده فرسنگی صنعاء موسوم به ذمار. و حکی ان ّ الأسود العبسی کان معه شیطانان یقال لأحدهما سحیق و للاخر شقیق ، کانا یخبرانه بکل ّ شی ٔ یحدث من امرالنّاس فسار الأسود حتّی اخذ ذما...