کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فساء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فساء
لغتنامه دهخدا
فساء. [ ف َ س َءْ ] (ع مص ) افساء گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
فساء
لغتنامه دهخدا
فساء. [ ف َس ْءْ ] (ع مص ) دریدن جامه را. || به چوبدستی زدن بر پشت کسی . || بازداشتن از چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
فساء
لغتنامه دهخدا
فساء. [ ف ُ ] (ع اِ) گند. (منتهی الارب ). || (مص ) تیز دادن بی بانگ و گند کردن . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
فثاء
لغتنامه دهخدا
فثاء. [ ف َث ْءْ ] (ع مص ) به آب بازایستانیدن دیگ را از جوش . (منتهی الارب ). فرونشاندن جوشش . (اقرب الموارد). || شکستن خصم را به سخن . (منتهی الارب ). || به گرم کردن فرونشاندن سردی چیزی را.(اقرب الموارد). || بازداشتن چیزی را از کسی . (منتهی الارب ) ...
-
جستوجو در متن
-
فسوة
لغتنامه دهخدا
فسوة. [ ف َس ْ وَ ] (ع اِ) یکبار از فساء. ج ، فسوات . (از اقرب الموارد). رجوع به فساء شود.
-
عصار
لغتنامه دهخدا
عصار. [ ع ِ ] (ع اِ) غبار بسیار. (منتهی الارب ). غبار و گرد شدید. (از اقرب الموارد). || گند. (منتهی الارب ). گند، و تیز بی صدا و بدبو. (ناظم الاطباء). فساء. (اقرب الموارد). || حین و وقت : جاء عَلَی َّ عصار من الدهر؛ وقتی از روزگار بر من آمد. || (اِخ ...
-
مفسا
لغتنامه دهخدا
مفسا. [ م َ ] (ع اِ) شرم انسان . (منتهی الارب ). کون . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جائی که فساء از آن خارج میشود. (از محیط المحیط). دُبُر. اِست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- امثال :ما اقرب محساه من مفساه ؛ ای فمه من استه . (ناظم الاطباء).
-
ذفراء
لغتنامه دهخدا
ذفراء. [ ] (ع اِ) قال الرازی فی الحاوی : قیل انه سذاب البر. قال أبوحنیفة: هی عشبة خبیثةالریح ترتفع قدر شبر خضراء و لها ساق و فروع . ورقها نحو ورق الرحم مرة و ریحها ریح القثاء (لکلرک ، مترجم فرانسه ٔ ابن البیطار این کلمه را فساء خوانده و حق با اوست )...
-
مطر
لغتنامه دهخدا
مطر. [ م َ طَ ] (ع اِ) باران . (ترجمان القرآن ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث ) (مهذب الاسماء). آب ابر. آبی که از ابر ریزد. ج ،اَمطار. (از اقرب الموارد) : و امطرنا علیهم مطراً فساء مطرالمنذرین . (قرآن 173/26). و لقد اتوا علی القریة التی امطرت مطرال...
-
گند
لغتنامه دهخدا
گند. [ گ َ ] (اِ) اوستا گئینتی (بوی متعفن )، پهلوی گند ، گندگ (گنده )، هندی باستان گندها (بو، عطر [ خوشبو ] )، افغانی گنده ، بلوچی گند (گل [ به کسر اول ] ، فضله )، گندک ، گندق (بد، شریر)، پارسی باستان گسته (بدی ، تنفرآور)، سریکلی قند . (از حاشیه ٔ بر...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن اسماعیل بن حمّادبن زیدبن درهم مکنی به ابواسحاق ازدی جهضمی . مولای آل جریربن حازم . از مردم بصره . خطیب گوید: مولد وی سال 200 و وفات بسال 282 هَ . ق . بمرگ فجاءة بود. تنوخی گوید: ابوالفرج اصفهانی مرا حدیث کرد که قا...
-
تاریخ
لغتنامه دهخدا
تاریخ . (ع مص ، اِ) تأریخ . توریخ . نوشتن کتاب را. (منتهی الارب ). وقت چیزی پدید کردن . و در اصطلاح ، تعیین کردن ْ مدتی را از ابتدای امر عظیم و قدیم مشهور تا ظهور امر ثانی که عقب او است تا که دریافته شود بزمانه ٔ آینده و دیگر مدت ظهور این امر ثانی ب...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن میمون التمیمی الموصلی . مکنی به ابی محمد، و هرگاه که رشید استخفاف او خواستی وی را با کنیت ابوصفوان خواندی . مقام او در علم و ادب وشعر چنانست که ذکر آنهمه موجب اطاله ٔ کلام گردد، و آن بر واقفان اخبار و متتبعان آثار ...