کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فسا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فسا
لغتنامه دهخدا
فسا. [ ] (اِ) به سریانی استخوان ثمر است . (فهرست مخزن الادویه ). هسته ٔ میوه .
-
فسا
لغتنامه دهخدا
فسا. [ ف َ ] (اِخ ) شهری است که مرکز شهرستان فسا و از قدیمترین شهرهای ایران است . بنای آن در زمان ساسانیان نهاده شده و اکنون تمام شهرستان دارای 170هزار تن سکنه است . از خرابه های شهر قدیمی فسا تپه ای به نام تل ضحاک در دوهزارگزی شهر کنونی باقی است که ...
-
فسا
لغتنامه دهخدا
فسا. [ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای چهارگانه ٔ شهرستان فسا که جمعیت این بخش روی هم در حدود پنجاه هزارتن و محصول عمده ٔ آنجا غله ، پنبه ، حبوبات و در بعضی از قراء خرماست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
واژههای مشابه
-
فسطیون فسا
لغتنامه دهخدا
فسطیون فسا. [ ] (معرب ، اِ) دودالصنوبر. (فهرست مخزن الادویه ).
-
پل فسا
لغتنامه دهخدا
پل فسا. [ پ ُ ل ِ ف َ ] (اِخ ) (نهر...) آبش شیرین ولی بسیار سنگین و ناگوار، از چشمه ٔ پیربناب برخاسته از صحرای قره باغ حومه ٔ شیراز و پل فسا گذشته به دریاچه ٔ مهارلو فروریزد. (فارس نامه ٔ ناصری ).
-
پل فسا
لغتنامه دهخدا
پل فسا. [ پ ُ ل ِ ف َ ] (اِخ ) واقع در 16000 گزی شیراز کنار راه شیراز و جهرم میان اجوار و باباحاجی .
-
چشم فسا
لغتنامه دهخدا
چشم فسا. [ چ َ / چ ِ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) چشم فسای . رجوع به چشم فسای شود.
-
قنب آتش کده ٔ فسا
لغتنامه دهخدا
قنب آتش کده ٔ فسا. [ قُم ْ ب ِ ت َ ک َ دِ ی ِ ف َ ] (اِخ ) نیمفرسخ قریه تنگ کرم است در پیرامون این قنب ، خانه ها و ایوانهاو کریاسها داشته است که اکنون جز پشته های بر هم ریخته از سنگهای تراشیده و نیم تراش باقی نمانده است و آبی شیرین و گوارا و نزدیک به...
-
چهل چشمه ٔ فسا
لغتنامه دهخدا
چهل چشمه ٔ فسا. [ چ ِ هَِ چ َ م َ ی ِ ف َ ] (اِخ ) (چشمه ...) نیم فرسخ مغربی قریه ٔ تنگ گرم است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
واژههای همآوا
-
فصا
لغتنامه دهخدا
فصا. [ ف ِ ] (ع اِ) عجم الزبیب . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). دانه ٔ مویز. (آنندراج ).
-
فصع
لغتنامه دهخدا
فصع. [ ف َ ] (ع مص ) افشردن رطب تا پوست آن بازشود. (تاج المصادر بیهقی ). فشردن خرما به انگشتان تا پوست آن بازشود. و گویند تا از پوست برآید. (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
فسائی
لغتنامه دهخدا
فسائی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فسا. (یادداشت بخط مؤلف ). اهل شهر فسا. رجوع به فسا و فسایید شود.