کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فزون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فزون
لغتنامه دهخدا
فزون . [ ف ُ ] (ص ، ق ) افزون . (غیاث ) (فرهنگ فارسی معین ). زیاد. علاوه . بیش : چرا عمر کرکس دوصد سال ویحک نماند ز سالی فزون تر پرستو. رودکی .میلفنج دشمن که دشمن یکی فزون است و دوست ار هزار اندکی . رودکی .ز بالا فزون است ریشش رشی تنیده در او خانه صد...
-
واژههای مشابه
-
فزون آمدن
لغتنامه دهخدا
فزون آمدن . [ ف ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) زیاد شدن . بسیار شدن . بیشی یافتن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
فزون ساختن
لغتنامه دهخدا
فزون ساختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) زیاد کردن . افزایش دادن : نهادند خوان و خورش گونه گون همی ساختندش فزونی فزون .فردوسی .
-
فزون کردن
لغتنامه دهخدا
فزون کردن . [ ف ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) فزون ساختن . رجوع به فزون ساختن شود.
-
فزون گشتن
لغتنامه دهخدا
فزون گشتن . [ ف ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) فزون آمدن . فزونی یافتن . زیاد شدن . بیشتر شدن : گر آتش است چون که در این خرمن هرگز فزون نگشت و نشد کمتر؟ناصرخسرو.
-
جستوجو در متن
-
بیش بیش
لغتنامه دهخدا
بیش بیش . [ش ِ ] (ق مرکب ) فزون فزون . بسیار بسیار : بیش بیش آرزو که بود مرابا کم کم بسر نمی آمد.خاقانی .
-
دثرم
لغتنامه دهخدا
دثرم . [ دُ رُ ] (اِ) آنچه فزون آید از طعام .
-
افزایدن
لغتنامه دهخدا
افزایدن . [ اَ ی ِ دَ ] (مص ) افزائیدن . (ناظم الاطباء). افزودن . فزون کردن .
-
افزایش دادن
لغتنامه دهخدا
افزایش دادن . [ اَ ی ِ دَ] (مص مرکب ) فزونی دادن . فزون ساختن . افزون کردن .
-
نکویی رساندن
لغتنامه دهخدا
نکویی رساندن . [ ن ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) خیر رساندن . خوبی کردن . احسان کردن : بد خلق هرچت فزون تر رسدنکویی فزون تر رسان خلق را.خاقانی .
-
نستوهی
لغتنامه دهخدا
نستوهی . [ ن َ ] (حامص ) ستیزندگی . جنگجویی . پایداری . رجوع به نستوه شود : سپاهی با شگفتی ها و دستانهای گوناگون ز نستوهی فزون از حد ز انبوهی فزون از مر.امیرمعزی .
-
نخجیردار
لغتنامه دهخدا
نخجیردار. [ ن َ ] (نف مرکب ) شکاربان . و رجوع به نخجیروان شود : نخجیرداران این مَلِک راشاگرد باشد فزون ز بهرام .فرخی .
-
دوشان
لغتنامه دهخدا
دوشان . (ص لیاقت ) دوشا. قابل دوشیدن . دوشیدنی . حیوانی که آن را بدوشند : همان گاودوشان و از مادیان فزون داشت آن مهتر تازیان . فردوسی .رجوع به دوشا شود.