کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فزود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فزود
لغتنامه دهخدا
فزود. [ ف ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) اسم از فزودن . مقابل کاست . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگرچه فخر ایران اصفهان است فزود قدرش از فخر جهان است .فخرالدین اسعد.
-
واژههای مشابه
-
کاست و فزود
لغتنامه دهخدا
کاست و فزود. [ت ُ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) معرب آن کستبزود . (انجمن آرا) (آنندراج ، ذیل لغت کاست ). کاستن و فزودن . (انجمن آرا) (آنندراج ).- دیوان کاست وفزود ؛ دیوان کستبزود. دیوانی بود که در آن خراج هر یک از ارباب میاه و آنچه میکاسته یا می فزود...
-
جستوجو در متن
-
کستبزود
لغتنامه دهخدا
کستبزود. [ ک َ ت َ ] (معرب ، اِ مرکب ) نام دیوانی بوده است و آن معرب کاست و فزود است . (یادداشت مؤلف ).
-
فزودن
لغتنامه دهخدا
فزودن . [ ف ُدَ ] (مص ) افزودن . (فرهنگ فارسی معین ). زیاده کردن .(آنندراج ). مخفف افزودن . مقابل کاستن . زیادت و علاوه کردن . مزید کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : چه گویی که خورشید تابان که بودکز او در جهان روشنائی فزود. فردوسی .خردمند و درویش از آن ه...
-
کستبزود
لغتنامه دهخدا
کستبزود. [ ک َ ت َ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب کاست و افزود. کاست و فزود. کستفزود. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کاست و افزود شود.
-
کستفزود
لغتنامه دهخدا
کستفزود. [ ک َ ت َ ] (معرب ، اِ مرکب ) کستبزود معرب کاست و افزود. کاست و فزود. در اصل کاست و افزود بود و کستفزود دیوانی را گویند که ارباب خراج در او آنها را نگاه دارد. (نفائس الفنون ).
-
سپهرآفرین
لغتنامه دهخدا
سپهرآفرین . [ س ِ پ ِف َ ] (نف مرکب ) از صفات خدای تعالی جل شأنه . (ناظم الاطباء). حق سبحانه و تعالی . (آنندراج ) : که دیدیم خود بودنی ، هر چه بودسپهرآفرینش نخواهد فزود.فردوسی .
-
فزوده
لغتنامه دهخدا
فزوده . [ ف ُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) زیادشده . افزوده . (فرهنگ فارسی معین ). مضاف . (یادداشت مؤلف ) : فزودگان را فرسوده گیر پاک همه خدای عز و جل نه فزود و نه فرسود.ناصرخسرو.
-
گرمی نمودن
لغتنامه دهخدا
گرمی نمودن . [ گ َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) گرمی کردن . مهربانی کردن : هزاران لطف کرد و گرمی نمودابر مهر دوشین فراوان فزود. شمسی (یوسف و زلیخا).فراوان بپرسید و گرمی نموددلش را بدو مهربانی فزود. شمسی (یوسف و زلیخا).بشد مرد و بسیار گرمی نمودبجا ...
-
جنگوان
لغتنامه دهخدا
جنگوان . [ ج َ گ َ] (اِخ ) نام شهری است درهندوستان . (برهان ) (ناظم الاطباء). شهری است بسیارولایت در هندوستان . (حدود العالم ). شهری است نزدیک رایسین و جندیری جانب کوه سوالک . (آنندراج ) : تا فتح جنگوان را در داستان فزودکم شد حدیث رستم دستان ز داستان...
-
سرکنگبین
لغتنامه دهخدا
سرکنگبین . [ س ِ ک َ گ َ ] (اِ مرکب ) از: سرکه + انگبین . سکنگبین . سکنجبین . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سکنجبین و آن مرکبی باشد از سرکه و عسل ، چه انگبین بمعنی عسل است . (برهان ). سکنجبین ، چه سِک بمعنی سرکه وانجبین معرب انگبین . (غیاث ). مرکب اس...
-
ارجیس
لغتنامه دهخدا
ارجیس . [ اَ ] (اِخ ) (بحر یا بحیره ٔ...) اَرجیش . دریاچه ای در منتهای جنوب شرقی دریاچه ٔ وان . دریاچه ٔ خلاط. بحیره ٔ طرّیخ . ابن البیطار گوید این دریاچه به آذربایجان است و ماهی طرّیخ را از آنجا ببغداد آرند:تا بخط شط ارجیش درنگ است مرابحر ارجیش ز طب...
-
خشک آوردن
لغتنامه دهخدا
خشک آوردن . [ خ ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از سخن نگفتن و سکوت کردنی باشد از غایت اعراض و بی دماغی : مستی فزود اندر سرم خامش کنم خشک آورم خواهی تمامش بشنوی امشب برو فردا بیا. مولوی (از انجمن آرای ناصری ).خشک می آورد او را شهریاراو مکرر کرد رقعه چندبا...