کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فز
لغتنامه دهخدا
فز. [ ف َ ] (اِ) آلت مردی و آلت تناسل را گویند. (برهان ). فزه . (جهانگیری ). ظاهراً مصحف «نره » است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
فز
لغتنامه دهخدا
فز. [ ف َزز ] (ع ص ) مرد سبک ، چست . (منتهی الارب ). الرجل الخفیف . (از اقرب الموارد). || (اِ) گاوساله ٔ دشتی . (منتهی الارب ). بچه ٔ گاو وحشی . ج ، اَفْزاز. (از اقرب الموارد). || (مص ) بازگشتن و روی گردانیدن از کسی . || جدا شدن . || ترسیدن آهو. || ب...
-
واژههای مشابه
-
چز و فز
لغتنامه دهخدا
چز و فز. [ چ ِزْ زُ ف ِزز ] (اِ مرکب ، از اتباع ) تضرع . زاری . آه و ناله . جِزّ و فِزّ.
-
واژههای همآوا
-
فذ
لغتنامه دهخدا
فذ. [ ف َذذ ] (ع ص ) تنها و یگانه . ج ، اَفْذاذ، فذود. (منتهی الارب ). فرد، یقال : ذهبا فذین .(از اقرب الموارد). || (اِ) اول تیر قمار، و هی عشرة اولها الفذ ثم التوأم ثم الرقیب ثم الحلس ثم النافس ثم المسبل و ثم المعلی و ثلثه لا انصباءلها و هی السفیح ...
-
فذ
لغتنامه دهخدا
فذ. [ ف َذذ ] (ع مص ) سخت طرد کردن کسی را. (از اقرب الموارد). سخت راندن . || دور کردن . (منتهی الارب ). و این معنی در اقرب الموارد چنین آمده است : فذ کسی ؛ دور بودن وی یا نشنیدن او.
-
فض
لغتنامه دهخدا
فض . [ ف َض ض ] (ع مص ) شکستن چیزی چنانکه از هم جدا شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکستن مهر نامه . (منتهی الارب ). شکستن مهر نامه و گشودن آن . || پریشان کردن قوم را. || سوراخ کردن مروارید. || ریختن اشک . || تقسیم کردن و پراکندن چیزی را بر...
-
فظ
لغتنامه دهخدا
فظ. [ ف َ ] (رمز) رمز فظاهرٌ. (یادداشت مؤلف ).
-
فظ
لغتنامه دهخدا
فظ. [ ف َظظ ] (ع ص ) مرد درشت خوی بدخوی سنگدل بدزبان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درشتخوی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || (اِ) آب شکنبه که در بیابان بی آب ، شکم شتر کفانیده ، سرگین افشارده بخورند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموا...
-
جستوجو در متن
-
طواف الزیارة
لغتنامه دهخدا
طواف الزیارة. [ طَ فُزْ زیا رَ ] (ع اِ مرکب )رجوع به طواف زیارت و طواف فرض و طواف فریضه شود.
-
شرف الزمان
لغتنامه دهخدا
شرف الزمان . [ ش َ رَ فُزْ زَ ] (اِخ ) ابوالمحاسن ازرقی هروی . رجوع به ازرقی هروی شود.
-
فزی
لغتنامه دهخدا
فزی . [ ف َزْ زی ] (ص نسبی )منسوب به فز که محله ای است در نیشابور. (سمعانی ).
-
افزاز
لغتنامه دهخدا
افزاز. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ فَزّ، مرد سبک و چست و گاوساله ٔ دشتی . (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).