کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فر موی سر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فر خوردن
لغتنامه دهخدا
فر خوردن .[ ف ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) پیچ درپیچ شدن . فرفری شدن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فِر شود.
-
فر کیانی
لغتنامه دهخدا
فر کیانی . [ ف َرْ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فره ٔ کیانی . خوره . خره . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نوری که از خدای تعالی بر خلایق فایز شود که به وسیله ٔ آن قادر شوند به ریاست و حرفتها و صنعت ها. (برهان : خوره ). رجوع به فره و خوره و نیز رجوع به حاشی...
-
همایون فر
لغتنامه دهخدا
همایون فر. [ هَُ ف َ ] (ص مرکب ) دارای فرّ و شکوه . باشکوه : هم موفق پادشاهی هم مظفر شهریارهم مؤیدرای میری ، هم همایون فر همام . فرخی .عید همایون فر نگر سیمرغ زرین پر نگرابروی زال زر نگر، بر فرق کهسار آمده .خاقانی .
-
یزدان فر
لغتنامه دهخدا
یزدان فر. [ ی َ ف َ / ف َ رر ](ص مرکب ) که فر یزدانی دارد. که فره ٔ ایزدی دارد. که به فره ٔ ایزدی به پادشاهی رسد. (یادداشت مؤلف ).
-
تپ فر
لغتنامه دهخدا
تپ فر. [ ت ُ ف ِ ] (اِخ ) رودولف . داستان سرای صحنه پرداز سویسی که در 1797 م . در ژنو متولد شد و بسال 1846 م . در همانجا درگذشت . آثار او سرشار از لطافت و ذوق و مطایبه است . از جمله ٔ تصنیفات او است : زنان جدید ژنو . سفرهای پرپیچ و خم .
-
حصار فر
لغتنامه دهخدا
حصار فر. [ ح ِ ف َ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان کزاز پائین بخش سربند شهرستان اراک . واقع در 24هزارگزی شمال آستانه و دوهزارگزی راه مالرو عمومی . ناحیه ای است کوهستانی . سردسیر. دارای 1522 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات و چشمه مشروب میشود. محصولا...
-
شاه فر
لغتنامه دهخدا
شاه فر. [ف َ ] (ص مرکب ) دارای جاه و جلال شاهانه : کف و ساعدش چون کف شیر نرهشیوار و موبددل و شاه فر.فردوسی .
-
صاحب فر
لغتنامه دهخدا
صاحب فر. [ ح ِ ف َرر ] (ص مرکب ) فرمند. دارای فره ٔ ایزدی . شکوهمند.
-
فریشته فر
لغتنامه دهخدا
فریشته فر. [ ف ِ ت َ / ت ِ ف َ ] (ص مرکب ) کسی که دارای فر فرشتگان است . (فرهنگ فارسی معین ) : نهفتگان را ناخسته زآن قبل بگذاشت که شغل داشت جز آن آن شه فریشته فر. فرخی .رجوع به فرشته فر شود.
-
فریدون فر
لغتنامه دهخدا
فریدون فر. [ ف ِ رِ ف َ ] (ص مرکب ) فریدون صفت . آنکه شکوه و شوکت فریدون دارد : خواجه احمد آن رئیس عادل پیروزگرآن فریدون فر کیخسرودل رستم براز. منوچهری .شکست بر لشکر آن خسرو فریدون فر نیفتاده . (حبیب السیر). رجوع به فریدون شود.
-
ملک فر
لغتنامه دهخدا
ملک فر. [ م َ ل ِ ف َرر ] (ص مرکب ) که دارای فر و شکوه پادشاهی است : هم ملک فر و هم ملک زاده داد مردی و مردمی داده .نظامی .
-
بی فر
لغتنامه دهخدا
بی فر. [ ف َ / ف َ رر ] (ص مرکب ) (از: بی + فر) فاقد فر. مقابل بافر. مقابل فره مند : سخنگوی بی فر و بی هوش گشت پیامش سراسر فراموش گشت . فردوسی .رجوع به فر شود.
-
خجسته فر
لغتنامه دهخدا
خجسته فر. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ف َرر ] (ص مرکب ) فرخ فر. فرخنده فر. نکوفر. مبارک فر. نکوفر. و رجوع به فر شود.
-
کر و فر
لغتنامه دهخدا
کر و فر. [ ک َرْ رُ ف َرر ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) جنگ و گریز. آویز و گریز. حمله و گریز. (یادداشت مؤلف ) : یک سوار روپوشیده مقدم ایشان که رسوم کر و فر نیک می دانست . (تاریخ بیهقی ). آبی بود در پس پشت ایشان تنی چند از سالاران کار نادیده گفتند خوش خو...
-
کنت د منت فر
لغتنامه دهخدا
کنت د منت فر. [ ک ُ دُ م ُ ف ُ ] (اِخ ) رئیس پلیس به زمان ناصرالدین شاه . نمی دانم فرانسوی بود یا اطریشی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). «... کنت دومونت فرت در سال 1296 هَ .ق . قانون جامعی برای پلیس ایران تنظیم کرد و به تصویب شاه رسانید و مأمور اجرای...