کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فریضه دیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فریضه دیدن
لغتنامه دهخدا
فریضه دیدن . [ ف َ ض َ / ض ِ دی دَ ](مص مرکب ) واجب دانستن . واجب شمردن : واجب دارم و فریضه بینم که کسانی که از این شهر باشند و در ایشان فضلی باشد ذکر ایشان کنم . (تاریخ بیهقی ).
-
واژههای مشابه
-
طواف فریضه
لغتنامه دهخدا
طواف فریضه . [ طَ ف ِ ف َ ض َ / ض ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به طواف و طواف زیارت شود.
-
فریضه کردن
لغتنامه دهخدا
فریضه کردن . [ ف َ ض َ / ض ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) واجب کردن . واجب شمردن : امیر فریضه کرد بر خویشتن که پیش از بار خلوتی کردی چاشتگاه . (تاریخ بیهقی ).
-
فریضه گردیدن
لغتنامه دهخدا
فریضه گردیدن . [ ف َ ض َ / ض ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) واجب شدن . فرض شدن : بر ایشان واجب و فریضه گردد که چون یال برکشند خدمتهای پسندیده نمایند. (تاریخ بیهقی ).
-
فریضه گشتن
لغتنامه دهخدا
فریضه گشتن . [ ف َ ض َ / ض ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) واجب شدن . فرض شدن . فریضه گردیدن : پس فریضه گشت سالاری محتشم را نامزد کردن . (تاریخ بیهقی ). رجوع به فریضه شود.
-
جستوجو در متن
-
واجب داشتن
لغتنامه دهخدا
واجب داشتن . [ ج ِ ت َ ] (مص مرکب ) روا داشتن . سزا داشتن : آنچه به وقت وفات پدر ما امیر ماضی رحمةاﷲ علیه کرد و نمودار شفقت و نصیحتها که واجب داشت نوخاستگان را به غزنین آن است که واجب نکند که هرگز فراموش شود. (تاریخ بیهقی ). رجوع به واجب شود. || صلاح...
-
نقص
لغتنامه دهخدا
نقص . [ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) کمی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). کمی در دین و عقل و جز آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منقصت . (ناظم الاطباء). نقصان . عیب . کاستی . کاست . کم داشت . کم بود. مقابل فضل . مقابل کمال ....
-
سجود
لغتنامه دهخدا
سجود. [ س ُ ] (ع مص ) سر بر زمین نهادن وفروتنی نمودن . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ترجمان القرآن ). سر بر زمین نهادن و فروتنی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ) (دهار) : از سجودش بتشهد برد آنگه بسلام زو سلامی و درودی ز تو بر جمع کرام ...
-
فرد
لغتنامه دهخدا
فرد. [ ف َ ] (ع ص ) تنها. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). متفرد. (اقرب الموارد). منفرد و مجرد. (ناظم الاطباء) : لاجرم تن آسان وفرد می باشد و روزگار کرانه می کند. (تاریخ بیهقی ).جفت بدم دی شدم امروز فردوای به من از غم فردای من . سوزنی .دل نقشی از ...
-
عدل
لغتنامه دهخدا
عدل . [ ع َ ] (ع اِمص ) مقابل ستم . مقابل بیداد. داد. (دستوراللغة). مقابل جور. ضد جور. نقیض جور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مقابل ظلم . نصفت . قسط. عدالت . انصاف . امری بین افراط و تفریط. (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد). مساوات در مکافات به نیکی...
-
یله کردن
لغتنامه دهخدا
یله کردن . [ ی َ ل َ / ل ِک َ دَ ] (مص مرکب ) رها کردن و گذاشتن و سر دادن . (ناظم الاطباء). رها کردن . (فرهنگ جهانگیری ). ول کردن . اطلاق . (از یادداشت مؤلف ). بر جای نهادن : عنان را بدان باره کرده یله همی راند ناکام تا باهله . فردوسی .دوش چو کرد آس...
-
شام
لغتنامه دهخدا
شام . (اِ) شبانگاه . بتازیش مغرب خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). آخر روز. (بهار عجم ). اول شب که تاریک است . (فرهنگ نظام ). شبانگاه یعنی وقت مغرب . (مؤید الفضلاء). عشا و زمانی که تاریکی شب بروز کند تا هنگام خفتن . (ناظم الاطباء). عِشاء. اول تاریکی شبانگ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن محمدبن البغوی الهروی . مکنی به ابوالحسین نوری . از مشاهیر طبقه ٔ عرفا و معارف اهل حال است بزهد و تقوی معروف و بلسان خوش موصوف بوده جد وی از اهالی بغشور است که شهری بوده در مابین هرات و مرو پدرش از آن شهر به بغداد نقل نمود و...