کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرید
لغتنامه دهخدا
فرید. [ ف َ ] (اِ) میانه ٔ قلاده را گویند. (برهان ).
-
فرید
لغتنامه دهخدا
فرید. [ ف َ ] (ع ص ) یگانه . (منتهی الارب ). واحد. (از اقرب الموارد). یکتا. بی مانند. بی نظیر. یگانه . (یادداشت بخط مؤلف ) : نتوان گفت فریدی ، که نه ای جفت فضلی ، نبود جفت فرید. سوزنی .|| سیف فَرید؛ شمشیر بی نظیر و مانند. (منتهی الارب ) (از اقرب الم...
-
واژههای مشابه
-
شاه فرید
لغتنامه دهخدا
شاه فرید. [ ف َ ] (اِخ ) یا شاه آفرید یا شاهفرند. نام دختر فیروزبن یزدجرد بود که او را حجاج بن یوسف ثقفی به زنی برد. (از ابن خلکان در شرح حال زین العابدین علی بن الحسین ع ). و رجوع به شاهفرند شود.
-
فرید اصفهانی
لغتنامه دهخدا
فرید اصفهانی . [ ف َ دِ اِف َ ] (اِخ ) رجوع به فریدالدین احول اسفراینی شود.
-
فرید دبیر
لغتنامه دهخدا
فرید دبیر. [ ف َ دِ دَ ] (اِخ ) رجوع به فریدالدین کاتب شود.
-
فرید دهلوی
لغتنامه دهخدا
فرید دهلوی . [ ف َ دِ دِ ل َ ] (اِخ ) رجوع به فریدالدین دهلوی شود.
-
فرید کاتب
لغتنامه دهخدا
فرید کاتب . [ ف َ دِ ت ِ ] (اِخ ) رجوع به فریدالدین کاتب شود.
-
جستوجو در متن
-
فریدة
لغتنامه دهخدا
فریدة. [ ف َ دَ] (ع ص ) تأنیث فرید. ج ، فرائد. (یادداشت بخط مؤلف ). مؤنث فرید. (فرهنگ فارسی معین ) (اقرب الموارد). || (اِ) یکی از فرید. رجوع به فرید شود.
-
احول
لغتنامه دهخدا
احول . [ اَ وَ ] (اِخ ) فرید. رجوع بفرید احول شود.
-
فراد
لغتنامه دهخدا
فراد. [ ف ِ ] (ع اِ) یکی فَرْد و فَرِد و فرید و فردان . (اقرب الموارد).
-
فریدی
لغتنامه دهخدا
فریدی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فرید یا فریدالدین که نام و لقب است .
-
فراید
لغتنامه دهخدا
فراید. [ ف َ ی ِ ] (ع ص ، اِ) فرائد. ج ِ فرید و فریدة. رجوع به فرائد شود.
-
شابشی
لغتنامه دهخدا
شابشی . [ ب َ ] (اِخ ) رجوع به شابستی و دائرةالمعارف القرن تألیف محمد فرید و جدی ج 5 ص 358 شود.