کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فریادرس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فریادرس
لغتنامه دهخدا
فریادرس . [ ف َرْ یا رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 63هزارگزی جنوب کرمانشاه و هشت هزارگزی چنار. ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر و دارای 160 تن سکنه . از رودخانه ٔ دره بادام مشروب میشود. محصولاتش غله و لبنی...
-
فریادرس
لغتنامه دهخدا
فریادرس . [ ف َرْ یا رَ / رِ ] (نف مرکب ) دادگر. دادرس . (آنندراج ) (انجمن آرا). دستگیر. یاری کننده . دادرس . (غیاث ) (از یادداشتهای مؤلف ) : نهادند پیمان دو جنگی که کس نباشد در آن جنگ فریادرس . فردوسی .فرستاد نزد برادرْش ْ کس همان نزد دستور فریادرس...
-
جستوجو در متن
-
مصارخ
لغتنامه دهخدا
مصارخ . [ م ُ رِ ] (ع ص ) فریادرس . رجوع به مصارخة شود.
-
غیاث
لغتنامه دهخدا
غیاث . (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . فریادرس بندگان . (مهذب الاسماء). غیاث المستغیثین نیز گویند.
-
صارخ
لغتنامه دهخدا
صارخ . [ رِ ] (ع ص )نعت فاعلی از صُراخ . فریادرس و فریادخواه . از لغات اضداد است . || (اِ) خروس . (منتهی الارب ).
-
مددرس
لغتنامه دهخدا
مددرس . [ م َ دَدْ رَ ] (نف مرکب ) مدددهنده . (آنندراج ). به مدد رسنده . فریادرس . که به کمک و دستگیری و مدد دیگری آید.
-
مصرخ
لغتنامه دهخدا
مصرخ . [ م ُ رِ ] (ع ص ) فریادرس و یاری گر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مغیث . (یادداشت مؤلف ).
-
غیاث المستغیثین
لغتنامه دهخدا
غیاث المستغیثین . [ ثُل ْ م ُ ت َ ] (اِخ ) نامی از نامهای باریتعالی به معنی فریادرس فریادخواهان : ندارم طاقت تیمار چندین اغثنی یا غیاث المستغیثین .نظامی .
-
ثمال
لغتنامه دهخدا
ثمال . [ ث ِ ] (ع ص ، اِ) فریادرس که بمهمات قوم خود پردازد: فلان ثمال قوم خویش است ؛دادرس آنان است . غیاث . پشت و پناه . کارگذار مردم .
-
خجل وار
لغتنامه دهخدا
خجل وار. [ خ َ ج ِ ] (ص مرکب ) مانند خجلت زده ، شبیه به خجلت زدگان . مانند خجلت پیشگان . از روی خجلت . شرم زده . شرمسار : چون تو خجل وار برآری نفس فضل کند رحمت فریادرس .نظامی .
-
داغ گردیدن
لغتنامه دهخدا
داغ گردیدن .[ گ َ دَ ] (مص مرکب ) داغ شدن . گرم شدن : در رنج پاک گوهر فریادرس نخواهدچون آب داغ گردد مرهم ز کس نخواهد. محسن تأثیر (از آنندراج ).|| نشاندار شدن بداغ .
-
رامش افزای
لغتنامه دهخدا
رامش افزای . [ م ِ اَ ] (نف مرکب ) مخفف رامش افزاینده . افزاینده ٔ رامش . فزاینده ٔ شادی و طرب . افزاینده ٔ شادی و خوشی . شادی افزاینده : زن خوب رخ رامش افزای بس که زن باشد از درد فریادرس .فردوسی .
-
صریخ
لغتنامه دهخدا
صریخ . [ ص َ ] (ع ص ) فریادرسنده . (منتهی الارب ). فریادرس . (مهذب الاسماء) (دستور الاخوان ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). مغیث . || فریادخواهنده . (منتهی الارب ). || (اِ) آواز فریادخواه . (منتهی الارب ). فریاد. (دهار). آواز سخت ، گاه ترس یا مصیبت .
-
چرخ هفتم
لغتنامه دهخدا
چرخ هفتم . [ چ َ خ ِ هََ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسمان هفتم . فلک هفتم : شرح اقبال تو هرگز کی توان کردن بلفظچرخ هفتم را مساحت کی توان کردن بگام . معزی .ناوک فریادرس هرساعت از مجرای دل بگذرد از چرخ هفتم همچو سوزن از حریر.سعدی .