کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرو که پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرو که
لغتنامه دهخدا
فرو که . [ ] (اِخ ) نام یکی از دهات قدیم همدان است . (از نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 72). در مآخذ جغرافیایی متأخر نام آن نیست .
-
واژههای مشابه
-
فرو رهاکردن
لغتنامه دهخدا
فرو رهاکردن . [ ف ُ رو رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افگندن . (یادداشت بخط مؤلف ). انداختن و ساقط کردن . (ناظم الاطباء). || فروهشتن . (یادداشت بخط مؤلف ). انداختن پرده حجاب و جز آن . (ناظم الاطباء). رجوع به فروهشتن شود.
-
خشم خود را فرو بردن
لغتنامه دهخدا
خشم خود را فرو بردن . [خ َ / خ ِ م ِ خوَدْ / خُدْ ف ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) غیظ خود را خوردن . کظم غیظ کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
بمبو
لغتنامه دهخدا
بمبو. [ب َ ] (اِ) میلی که به خیک روغن فرو کنند و بدان دانند که روغن نیک یا بد است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
پیه دان
لغتنامه دهخدا
پیه دان . (اِ مرکب ) روغن دان . || ظرفی کوچک که در آن لحاف دوزان پیه کنند و سوزن در آن فرو برند تا چرب شود و آسان تر در جامه فرو رود و آسان تر برآید. ظرفی چوبی یا از پارچه که لحاف دوز پیه در آن دارد و روانی راسوزن در آن فرو برد. جای پیه لحاف دوزان که...
-
متجعر
لغتنامه دهخدا
متجعر. [ م ُ ت َ ج َع ْ ع ِ ] (ع ص ) آن که بر میان بندد رسن جعار را و جعار رسنی است که آبکش یک سر آن به میخ استوار کرده سر دیگر را بر میان خود بندد دروقت فرو شدن در چاه . (آنندراج ). آبکشی که وقت فرو شدن در چاه یک سر طناب را به میان خود می بندد و سر ...
-
مقفل
لغتنامه دهخدا
مقفل . [ م ِ ف َ ] (ع ص ) درخت خرمایی که هرچه بار دارد فرو ریزد. (از اقرب الموارد).
-
متنایک
لغتنامه دهخدا
متنایک . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) (از «ن ی ک ») پلکها که فرو نشیند بر یکدیگر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پلک فرو هشته از خواب و مردم سخت خفته . (ناظم الاطباء). و رجوع به تنایک شود.
-
متخاوص
لغتنامه دهخدا
متخاوص . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) آن که چشم فرو خوابانیده تیز نگرد به سوی چیزی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخاوص شود.
-
باطلاق گاوخونی
لغتنامه دهخدا
باطلاق گاوخونی . [ ق ِ ] (اِخ ) باطلاقی در جنوب شرقی اصفهان که بقایای زاینده رود در آن فرو میرود. رجوع به گاوخونی شود.
-
خبنیدنی
لغتنامه دهخدا
خبنیدنی . [ خ َ ب َ دَ ] (ص لیاقت ) خوابانیدنی . قابل خوابانیدن . مجازاً در چیزی که قابل فرو کشتن و از بین رفتن باشد مستعمل است .
-
حجرالقی
لغتنامه دهخدا
حجرالقی ٔ. [ ح َ ج َ رُل ْ ق َی ْءْ ] (ع اِ مرکب ) حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب گوید؛ حجر القی ٔ در عجائب المخلوقات آمده است که چون بدست گیرند قی ٔ آرد و اگر فرو ننهند بود که چندان قی کند که هلاک شود - انتهی .
-
خاچه
لغتنامه دهخدا
خاچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) هاچه و هچه (در بروجرد)، کچک (در گیلان )، چوب دوشاخی که بر زیر شاخی از درخت و مانند آن زنند تا فرو نیفتد.