کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروکردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فروکردن
لغتنامه دهخدا
فروکردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به درون چیزی دربردن ، چنانکه سوزن را به تن آدمی . (یادداشت بخط مؤلف ). در میاه چیزی داخل کردن . (ناظم الاطباء). فروبردن : بوالقاسم دست بساق موزه فروکرد و نامه برآورد. (تاریخ بیهقی ).مبادا لب تو بگفتار چاک ...
-
واژههای مشابه
-
ناخن فروکردن
لغتنامه دهخدا
ناخن فروکردن . [ خ ُ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تأثیر کردن در مزاج : کند نغمه مستانه ناخن فروکه چون باد پیچد صدا در کدو. ظهوری (از آنندراج ).- ناخن در جگر فروکردن . رجوع به ناخن در جگر شکستن شود : فرو کرده ای ناخنی در جگرنباشد چرا دیده گلبرگ ...
-
پیاده فروکردن
لغتنامه دهخدا
پیاده فروکردن . [ دَ / دِ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیاده گماشتن . (آنندراج ) : آنجا که یک پیاده فروکرد عزم توملکی توان گرفت به نیروی یک سوار.انوری .
-
جستوجو در متن
-
فروسپوختن
لغتنامه دهخدا
فروسپوختن . [ ف ُ س ِ ت َ ] (مص مرکب ) فروکردن . سپوختن . رجوع به سپوختن و فروکردن شود.
-
طپاندن
لغتنامه دهخدا
طپاندن . [ طَ دَ ] (مص ) فروبردن . فروکردن .
-
تپاندنی
لغتنامه دهخدا
تپاندنی . [ ت َ دَ ] (ص لیاقت ) (از: تپاندن + یای لیاقت ). قابل فروکردن . قابل جای دادن .
-
نشتر زدن
لغتنامه دهخدا
نشترزدن . [ ن ِ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) در دمل نشتر فروکردن تا چرک و ریم آن برآید. رجوع به نشتر شود.
-
سپوزگاری
لغتنامه دهخدا
سپوزگاری . [ س ِ / س َ / س ُ ] (حامص مرکب ) عمل سپوزگار. مماطله . دفعالوقت کردن . || عمل فروکردن بزور و عنف .
-
سلقاء
لغتنامه دهخدا
سلقاء. [ س ِ ] (ع مص ) ستان افکندن و بر قفا انداختن . (آنندراج ). افکندن زن خود را بر پشت جهت جماع . || نیزه فروکردن . (ناظم الاطباء).
-
زعج
لغتنامه دهخدا
زعج . [ ] (ع مص ) قرار دادن . فشردن چیزی در جایی دیگر. || فروکردن میخی . || با شتاب رفتن یا با شتاب فرار کردن . (از دزی ج 1 ص 591). رجوع به دزی شود.
-
تقلیز
لغتنامه دهخدا
تقلیز. [ ت َ ] (ع مص ) سپوختن ملخ دم را بر زمین تا بیضه دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دم بر زمین فروکردن ملخ . (از اقرب الموارد).
-
گاز زدن
لغتنامه دهخدا
گاززدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) دندان زدن . دندان فروکردن . فروبردن دندان . بریدن با دندان جزئی از چیزی را برای خوردن : خیار را گاز زدن ، سیب را گاز زدن .
-
سله شکستن
لغتنامه دهخدا
سله شکستن . [ س َل ْ ل َ / ل ِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) بیل زدن و فروکردن زمین سخت . نرم کردن سطح زمین که سله بسته باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).