کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروزینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فروزینه
لغتنامه دهخدا
فروزینه . [ ف ُ ن َ/ ن ِ ] (اِ مرکب ) آتش پرک و آتش زنه و چخماق را گویند. || خار و خاشاکی را نیز گفته اند که بدان آتش افروزند. (برهان ). فروزه . رجوع به فروزه شود.
-
جستوجو در متن
-
آتش گیرانه
لغتنامه دهخدا
آتش گیرانه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، فروزینه .
-
مسخاة
لغتنامه دهخدا
مسخاة. [ م ِ ] (ع اِ) فروزینه و آتش کاو. (منتهی الارب ).
-
سجور
لغتنامه دهخدا
سجور. [ س َ ] (ع اِ) هر چه تنور بدان بتفسانند.(منتهی الارب ). فروزینه ٔ تنور. (از اقرب الموارد).
-
صلی
لغتنامه دهخدا
صلی . [ ص َ لا ] (ع اِ) هیزم و فروزینه ٔ آتش . وقود. || آتش . (اقرب الموارد).
-
ذکوة
لغتنامه دهخدا
ذکوة. [ ذَک ْوَ ] (ع اِ) فروزینه که بدان آتش برافروزند. گیره . || سوخت . || خدرک زبانه زن . || تیزکننده . || مذبوح . گلوبریده .
-
شیوع
لغتنامه دهخدا
شیوع . [ ش َ ] (ع اِ) فروزینه ٔ آتش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مسجر
لغتنامه دهخدا
مسجر. [ م ِ ج َ ] (ع اِ) فروزینه ٔ تنور. (منتهی الارب ). وقود تنور. (از اقرب الموارد).
-
مسجرة
لغتنامه دهخدا
مسجرة. [ م ِ ج َ رَ ] (ع اِ) چوبی که فروزینه بوسیله ٔ آن مخلوط می شود. (از اقرب الموارد).
-
حصب
لغتنامه دهخدا
حصب . [ ح َ ص َ ] (ع اِ) سنگ ریزه . || فروزینه . هیزم و فروزینه ٔ آتش از هرچه باشد. یا هیزم را حصب نگویند مادام که آتش وی افروخته نشود. (منتهی الارب ). گیره . آتش گیره . ضرام هیزم و آنچه بدان آتش افروزند. آنچه در آتش اندازند. هرچه بدان آتش افروخته شو...
-
وریة
لغتنامه دهخدا
وریة. [ وَ ی َ ] (ع اِ) فروزینه ٔ آتش از لته و هیزم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنچه آتش بدان افروخته گردد از لته و هیزم . (از اقرب الموارد).
-
حضب
لغتنامه دهخدا
حضب . [ ح َ ض َ / ح َ ] (ع اِ) حضب هیزم . (مهذب الاسماء). هیمه . چوب . || فروزینه ٔ آتش از هر چه باشد.وقود. هرچه در آتش اندازند تا افروخته شود. ضرام .
-
ذکیة
لغتنامه دهخدا
ذکیة. [ ذُ / ذَ ی َ ] (ع اِ) فروزینه که بدان آتش افروزند. هیزم آتش انگیز. (مهذب الاسماء). ج ، ذکی .
-
آتش افروزنه
لغتنامه دهخدا
آتش افروزنه . [ ت َ اَ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خرده ها از خار و خاشاک که بدان آتش افروزند. فروزینه . آتش افروز. آتش افروزه . آتش افروزینه . آتش گیره . وَقود. گیره . || چخماق . (برهان ).