کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروزان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فروزان
لغتنامه دهخدا
فروزان . [ ف ُ ] (نف ) صفت فاعلی از فروختن . افروزنده . درخشنده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تابنده . (صحاح الفرس ). روشن . درخشان . فروزنده : که فرزند آن نامور شاه بودفروزان چو در تیره شب ماه بود. فردوسی .تهمتن چو بشنید آن خواب شاه ز باز و ز تاج فروزا...
-
جستوجو در متن
-
وخشیدن
لغتنامه دهخدا
وخشیدن . [ وَ دَ ] (مص ) فروزان بودن . افروختن . تافتن . تابان بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واهج
لغتنامه دهخدا
واهج . [ هَِ ] (ع ص ) آتش فروزان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || افروخته شده . (ناظم الاطباء).
-
شمعستان
لغتنامه دهخدا
شمعستان . [ ش َ ع ِ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن شمعهای افروخته بسیار باشد. (ناظم الاطباء). آنجا که شمع فروزان بسیار باشد از عالم (از قبیل ) شررستان . (از آنندراج ).
-
فروزانیدن
لغتنامه دهخدا
فروزانیدن . [ ف ُ دَ] (مص ) روشن کردن . فروزان ساختن : اضرام ؛ فروزانیدن آتش . (منتهی الارب ). رجوع به فروختن و افروختن شود.
-
متشعل
لغتنامه دهخدا
متشعل . [ م ُ ت َ ش َع ْ ع ِ ] (ع ص ) درافروخته و فروزان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مهر
لغتنامه دهخدا
مهر. [ م ِ ] (اِخ ) نام آتشکده ای است : چو آذرگشسب و چو خراد و مهرفروزان به کردار گردان سپهر. فردوسی .رجوع به فهرست ولف بر شاهنامه شود.
-
ملتظی
لغتنامه دهخدا
ملتظی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) آتش فروزان و زبانه زده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به التظاء شود.
-
خرادمهر
لغتنامه دهخدا
خرادمهر. [ خ َرْ را م ِ ] (اِخ ) نام آتشکده ای بوده است بزمان بابک پدر اردشیر : چو آذرگشسب و چه خرادمهرفروزان چو ناهید و بهرام و مهر. فردوسی (از آنندراج ).ظاهراً در این نقل شعر فردوسی چه از طریق آنندراج و چه از طریق انجمن آرای ناصری تصرفی شده است ، ز...
-
غاضیة
لغتنامه دهخدا
غاضیة. [ ی َ ] (ع ص ) مؤنث غاض . ج ، غَواض . سخت تاریک . لیلة غاضیة؛ شب تاریک . || نار غاضیة؛ آتش فروزان . (از اضداد). || ابل غاضیه ، شتر غضاخوار. (از منتهی الارب ).
-
فراپایه
لغتنامه دهخدا
فراپایه . [ ف َ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) بلندپایه : چو آفتاب فروزان به تخت ملک بمان چو آسمان فراپایه در زمانه بپای . فرخی .رجوع به فرا شود.
-
حشیشةالذهب
لغتنامه دهخدا
حشیشةالذهب . [ ح َ ش َ تُذْ ذَ هََ ] (ع اِمرکب ) گیاهی که به گمان اکسیریان پس از ذوب برفها به لبنان روید به روز نامرئی و شبانگاه درشت و فروزان دیده شود. و خاصیت آن زر کردن فلزات است .
-
شمعوش
لغتنامه دهخدا
شمعوش . [ ش َ وَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) شمعوار. شمعسان . چون شمع سوزان و فروزان و رخشان : شمعوش پیش رخ شاهد یاردمبدم شعله زنان می سوزم . سعدی .رجوع به شمعسان و شمعوار شود.
-
شب فروز
لغتنامه دهخدا
شب فروز. [ ش َ ف ُ ] (نف مرکب ) شب افروز. که شب فروزان شود : یکی گفتش ای کرمک شب فروزچه باشد که پیدا نیایی به روز. سعدی .رجوع به شب افروز شود.