کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروریختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فروریختن
لغتنامه دهخدا
فروریختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) چیزی را از بالا به پایین ریختن : یکروز به گرمابه همی آب فروریخت مردی بغلط لج بزدش بر در دهلیز. منجیک ترمذی .بزد تیغ و انداخت از تن سرش فروریخت چون رود خون از برش . فردوسی .فروریخت از دیده سیندخت خون که کودک ز پهلو کی...
-
جستوجو در متن
-
هرا
لغتنامه دهخدا
هرا. [ هَِ ] (اِ) فروریختن و آواز و صدای فروریختن . (برهان ).
-
افشان داشتن
لغتنامه دهخدا
افشان داشتن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) پراکنده کردن . فروریختن .
-
آبریزش
لغتنامه دهخدا
آبریزش . [ زِ ] (اِمص مرکب ) قطره قطره فروریختن آب از سقف و چشم و مانند آن .
-
آواری
لغتنامه دهخدا
آواری . (حامص ) آوارگی . || (اِ) خاکها و سنگهای توده از خرد شدن و فروریختن کوه .
-
حثمة
لغتنامه دهخدا
حثمة. [ ح ُ م َ ](ع اِ) جای فروریختن آب نزدیک سدّ. (منتهی الارب ).
-
فاریختن
لغتنامه دهخدا
فاریختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) واریختن . فروریختن . رجوع به تاج المصادر بیهقی (باب افتعال : ارتجاس )، و ریختن شود.
-
ابتعاق
لغتنامه دهخدا
ابتعاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ناگاه بسخن درآمدن . || سخت فروریختن ابر باران را.
-
تحصص
لغتنامه دهخدا
تحصص . [ ت َ ح َص ْ ص ُ ](ع مص ) فروریختن موی شتر و حمار. (اقرب الموارد).
-
تهییل
لغتنامه دهخدا
تهییل . [ ت َ ] (ع مص ) فروریختن خاک و ریگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
رمبیدن
لغتنامه دهخدا
رمبیدن . [ رُ دَ ] (مص ) خراب شدن و از هم ریختن دیوار و امثال آن . (فرهنگ نظام ). خراب شدن و فروریختن .
-
شخال
لغتنامه دهخدا
شخال . [ ش َ ] (اِمص ، اِ) شخا باشد که خراش و خلیدن است . (برهان ). خراش و ریش . (فرهنگ سروری ) (از رشیدی ). || فروریختن چیزی است به جایی . (برهان ).
-
فروریخته
لغتنامه دهخدا
فروریخته . [ ف ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) هرچه بر زمین ریخته شده باشد از آب و خون و جز آن . || هدررفته و از میان رفته . رجوع به فروریختن شود.
-
داغان کردن
لغتنامه دهخدا
داغان کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) متلاشی کردن . از هم پاشیدن . از هم فروریختن و از هم فروپاشیدن چیزی را. || پراکندن . متفرق کردن چیزی را. پراکنده ساختن چیزی را.