کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرودست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرودست
لغتنامه دهخدا
فرودست . [ ف ُ دَ ] (اِ مرکب ) خوانندگی و گویندگی را گویند که چند کس آوازها را با هم یکی کنند و کوک سازند و با دائره و امثال آن اصول نگاه دارند. (برهان ). || (ص مرکب ) زیردست . مادون . مقابل بردست و زبردست و بالادست . (یادداشت بخط مؤلف ) : یکی بود ا...
-
فرودست
لغتنامه دهخدا
فرودست . [ ف ُ دَ ] (اِخ ) ولایت بنگاله را گویند. (برهان ).
-
جستوجو در متن
-
فرودستی
لغتنامه دهخدا
فرودستی . [ ف ُ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به بنگاله که آن را فرودست نیز نامند. (از برهان ).
-
مشروف
لغتنامه دهخدا
مشروف . [ م َ ] (ع ص ) مغلوب به بزرگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مردم فرودست و ناکس و وضیع، مقابل شریف : رئیس و مرئوس و شریف و مشروف روی به درگاه آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
ازدست
لغتنامه دهخدا
ازدست . [ اَ دَ ] (ص مرکب ) زیردست . مطیع. محکوم . (برهان ) (جهانگیری ). فرودست . (آنندراج ) : من که از دست اینم و آنم من کنون دست راست سلطانم . سنائی . || سِنخ : با ما رقیب کمتر زانگشت زایدی نیست همدست ماست اما از دست ما نباشد.تأثیر.
-
مرئوس
لغتنامه دهخدا
مرئوس . [ م َ ] (ع ص ، اِ) رعیت . (از منتهی الارب ) (متن اللغة). عامه ٔ مردم . (از منتهی الارب ). که زیر سلطه ٔ رئیس باشد. (از اقرب الموارد). تابع. خادم . کنایه از رعیت . (غیاث اللغات ). زیردست . فرودست . (یادداشت مؤلف ). مقابل رئیس . کارمند.عضو ادا...
-
بردست
لغتنامه دهخدا
بردست . [ ب َ دَ ] (ص مرکب ) مقابل فرودست . بالادست . مقابل زیردست . (یادداشت مؤلف ) : بود دستورش آن زمان بردست دادگرپیشه ٔ مسیح پرست . نظامی . || (با تاء مکسور) بواسطه ٔ. بتوسط. بدست . وسیله ٔ. به اهتمام : و اندر سنه ٔ اثنی و ثلاثین [ و اربعمائة ] ...
-
بالادست
لغتنامه دهخدا
بالادست . [ دَ ] (ص مرکب ) مقابل پایین دست . مقابل زیردست . مقابل فرودست . || برتر. (آنندراج ). حریف غالب . (غیاث اللغات ) (برهان ). قوی . (آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). شخص متبوع و بزرگتر در کاری . (فرهنگ نظام ) : عشق بالادست بر خاک از وجود ...
-
زیردست
لغتنامه دهخدا
زیردست . [ دَ ] (ص مرکب ) مقابل زبردست . کِه ْ. کهتر. فرودست . مرئوس . تابع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رعیت . (دهار) (محمودبن عمر) (زمخشری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). آنکه تحت امر دیگری بکار پردازد. فرودست . خدمتگزار. (فرهنگ فارسی معین ). م...
-
فرو
لغتنامه دهخدا
فرو. [ ف ُ ] (پیشوند، ق ) به معنی فرود. در زبان پهلوی فْرُت ، در پارسی باستان فْرَوَتا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرود و زیر و تحت و پایین و شیب و نشیب و پست . (ناظم الاطباء). مقابل فرا و فراز به معنی بالا و بسوی بالا. این کلمه همواره بصورت ترکیب ...
-
کهتر
لغتنامه دهخدا
کهتر. [ ک ِ ت َ ] (ص تفضیلی ) به معنی کوچکتر باشد، چه «که » به معنی کوچک و خرد باشد. (برهان ) (آنندراج ). کوچکتر و خردتر. (ناظم الاطباء). اصغر. مقابل مهتر. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس شیرین را گفت او را برهنه کن تا همه ٔ اندام وی بنگرم . او ر...
-
گوشه
لغتنامه دهخدا
گوشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) کنار. (ناظم الاطباء). کران . کرانه .طرف . جانب . مقابل میان و وسط. جیزة. خُصم . سِقط. شَفا. عَروض . کُلتة. نُبذة. (منتهی الارب ) : یکی باغ پیش اندر آمد فراخ برآورده از گوشه ٔ باغ کاخ . فردوسی .چون کشتی پر آتش و گرداندر آب نی...
-
پیران
لغتنامه دهخدا
پیران . (اِخ ) پهلوانی مشهور از توران و سرلشکر افراسیاب فرزند ویسه . (برهان ) (جهانگیری ). نام سپه سالار افراسیاب . صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: یکی از قهرمانان افراسیاب پادشاه مشهور توران است . در جنگهائی که بر اثرقتل سیاوش میان ایران و توران بوقوع ...
-
طبقات اجتماع
لغتنامه دهخدا
طبقات اجتماع . [ طَ ب َ ت ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم متفاوتند. مقریزی در رساله ٔ اغاثةالامة بکشف الغمة طبقات اجتماع را بدینسان تقسیم کرده است : 1 - اهل دولت . 2 - توانگران ، از قبیل بازرگانان و منع...