کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرودادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرودادن
لغتنامه دهخدا
فرودادن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) بلعیدن . بلع. فروبردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
اوباردن
لغتنامه دهخدا
اوباردن . [ اَ دَ ] (مص ) فرودادن . بلعیدن . اوباریدن . رجوع به اوباریدن شود.
-
فرآوریدن
لغتنامه دهخدا
فرآوریدن . [ ف َ وَ دَ ] (مص مرکب ) به زیر آوردن و به زیر آمدن کنانیدن . || فروبردن و بلع کردن و فرودادن . (ناظم الاطباء).
-
لمباندن
لغتنامه دهخدا
لمباندن . [ ل ُ دَ ] (مص ) لُنْباندن . چیزی نرم مانند پلو و نان را با لقمه ٔ بزرگ نیم جویده فرودادن .
-
واریدن
لغتنامه دهخدا
واریدن . [ دَ ] (مص ) بلع کردن . بلعیدن . فرودادن . فاریدن . (از یادداشت مؤلف ): السرط؛ فروواریدن ، ای فروبردن به دهان . (تاج المصادر بیهقی ). اوباریدن .
-
ابتلاع
لغتنامه دهخدا
ابتلاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فروبردن با حلق و گلو. بلع. (زوزنی ). بگلو فروبردن . بلعیدن . فروبردن . فرودادن . تو دادن . قورت دادن (در تداول عامه ).
-
لنباندن
لغتنامه دهخدا
لنباندن . [ لُم ْ دَ ] (مص ) (در تداول عوام ) چیز نرم بزرگی را فروبردن . بلعیدن لقمه ٔ نرم و بزرگ . با لقمه های بزرگ فروبردن . خوردن و فرودادن با ولع. با شره و حرص نیم خائیده فروبردن . لقمه ٔ بزرگ را در یک سوی دهان تر کرده فروبردن . لنبانیدن .
-
بلع
لغتنامه دهخدا
بلع. [ ب َ ] (ع مص ) فروبردن از حلق . (از منتهی الارب ). فروخوردن . (دهار). فروواریدن . (المصادر زوزنی ).فروبردن چیزی را به گلو. (غیاث ) (آنندراج ). فروبردن چیزی را از راه گلو به داخل شکم بدون جویدن . (از اقرب الموارد). ابتلاع . فرودادن . بلعیدن . بل...
-
بلعیدن
لغتنامه دهخدا
بلعیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) مصدر منحوت فارسی از بلع عربی . فروبردن . فرودادن . در حلق فروکردن . اوباردن . اوباریدن . تو دادن .فروبردن بی جویدن . قورت دادن . و رجوع به بلع شود.- بلعیدن خواستن زنی را ؛ کنایه از نهایت اشتیاق بدو داشتن . (فرهنگ فارسی معین ...
-
فرو
لغتنامه دهخدا
فرو. [ ف ُ ] (پیشوند، ق ) به معنی فرود. در زبان پهلوی فْرُت ، در پارسی باستان فْرَوَتا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرود و زیر و تحت و پایین و شیب و نشیب و پست . (ناظم الاطباء). مقابل فرا و فراز به معنی بالا و بسوی بالا. این کلمه همواره بصورت ترکیب ...
-
خوردن
لغتنامه دهخدا
خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص ) از گلو فرودادن و بلعیدن غذا و طعام و جز آن . (ناظم الاطباء). اوباریدن . بلع کردن . اکل . تناول . جاویدن چیزی جامد. (یادداشت مؤلف ). جویدن . خائیدن . (ناظم الاطباء) : تلخی و شیرینیش آمیخته ست کس نخورد نوش و شکر بآپیو...
-
دادن
لغتنامه دهخدا
دادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی . منح . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). اکاحة. مقاوا...