کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروبرنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فروبرنده
لغتنامه دهخدا
فروبرنده . [ ف ُ ب َ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بلعکننده . خورنده .
-
جستوجو در متن
-
تپاننده
لغتنامه دهخدا
تپاننده . [ ت َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) فروبرنده . بزور داخل کننده .
-
جان اوبار
لغتنامه دهخدا
جان اوبار. [ اَ / اُو ] (نف مرکب ) جان اوبارنده . جان فروبرنده . بلعکننده ٔ جان .
-
زرد
لغتنامه دهخدا
زرد. [ زَ رِ ] (ع ص ) زود فروبرنده ٔ به حلق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مزدرد
لغتنامه دهخدا
مزدرد. [ م ُ دَ رِ ] (ع ص ) فروبرنده ٔ لقمه به گلو. (آنندراج ). فرو برنده ٔ لقمه و جز آن . (ناظم الاطباء).
-
مزدرم
لغتنامه دهخدا
مزدرم . [ م ُ دَ رِ ] (ع ص ) از حلق فروبرنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ).
-
مسترط
لغتنامه دهخدا
مسترط. [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استراط. بلعنده . فروبرنده به گلوی خویش . (اقرب الموارد). رجوع به استراط شود.
-
لنباننده
لغتنامه دهخدا
لنباننده . [ لُم ْ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از لنباندن . فروبرنده ٔ لقمه های بزرگ نیم جویده .
-
مبتلع
لغتنامه دهخدا
مبتلع. [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) بسیارخوار. (آنندراج ). || فروبرنده ٔ در حلق و بلع کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
بلعنده
لغتنامه دهخدا
بلعنده . [ ب َ ع َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه غذا در حلق فروکند. به حلق فروبرنده . (فرهنگ فارسی معین ).
-
درآورنده
لغتنامه دهخدا
درآورنده . [ دَ وَ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) داخل کننده . واردکننده . || فروبرنده . سپوزنده . || خارج کننده . بیرون آرنده . هَجوم . (منتهی الارب ). رجوع به درآوردن شود.
-
مستبر
لغتنامه دهخدا
مستبر. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبار. میل به جراحت فروبرنده برای معلوم کردن غور آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استبار شود.
-
ملتقم
لغتنامه دهخدا
ملتقم . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) فروخورنده ٔ لقمه .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فروبرنده ٔ لقمه . (ناظم الاطباء). و رجوع به التقام شود.
-
سرطم
لغتنامه دهخدا
سرطم . [ س َ طَ ] (ع ص ) درازبالا. || بلندآواز. || واضح گفتار. || فراخ حلق . || زود فروبرنده با جسامت جثه و فخامت خلقت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).