کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروباریدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فروباریدن
لغتنامه دهخدا
فروباریدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) ریختن .باریدن . فروریختن اشک و باران و جز آن : گر هیچ سخن گویم با تو ز شکر خوشترصد کینه به دل گیری صد اشک فروباری . منوچهری .فروبارید بارانی ز گردون چنانچون برگ گل بارد به گلشن . منوچهری .وز ابر جهان سرشک پرحکمت بر ک...
-
جستوجو در متن
-
مقرونه
لغتنامه دهخدا
مقرونه . [م َ ن َ ] (ع ص ) تأنیث مقرون . نزدیک . نزدیک به هم .- مقرونه به قراین ؛ نزد منطقیان عبارت است از مقدمات ظنیه مانند فروباریدن باران به وجودابر. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
گوهر گسستن
لغتنامه دهخدا
گوهر گسستن . [ گ َ / گُو هََ گ ُس َس ْ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از نثار کردن و ریختن گوهر بر چیزی است . (بهار عجم ) (آنندراج ). || کنایه از فروباریدن باران است بر چیزی : هوا بر سبزه اش گوهر گسسته زمرد را به مروارید بسته . نظامی (از بهار عجم ). || کنایه...
-
فشردن
لغتنامه دهخدا
فشردن . [ ف َ / ف ِ ش ُ دَ ] (مص ) فشار دادن . فشاردن . افشردن . به زور در چیزی جای دادن . چپاندن : ز آتش بپردخت و خوردن گرفت به چنگ استخوانش فشردن گرفت . فردوسی .وآنگه به تبنگویکش اندر سپردْشان ور زآنکه نگنجند بدو در فشردْشان . منوچهری .بونعیم انگشت...
-
فرو
لغتنامه دهخدا
فرو. [ ف ُ ] (پیشوند، ق ) به معنی فرود. در زبان پهلوی فْرُت ، در پارسی باستان فْرَوَتا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرود و زیر و تحت و پایین و شیب و نشیب و پست . (ناظم الاطباء). مقابل فرا و فراز به معنی بالا و بسوی بالا. این کلمه همواره بصورت ترکیب ...
-
فشاندن
لغتنامه دهخدا
فشاندن . [ ف َ / ف ِ دَ ] (مص ) در زبان پهلوی افشانتن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). افشاندن . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). ریختن : فرامرز گویا که زنده نماندفلک خار و خاشاک بر وی فشاند. فردوسی .بگرداندش سر ز یزدان پاک فشاند بر آن فر زیباش خاک . فر...
-
باریدن
لغتنامه دهخدا
باریدن . [ دَ ] (مص ) آمدن و فروریختن باران ، برف ، تگرگ و جز آن از هوا، و از آسمان بزمین . آنچه ابر و آسمان فروریزد خواه باران باشد و یا برف و جز آن . (ناظم الاطباء). چکیدن و ریختن قطرات آب و غیره (مثل تگرگ و برف ) از ابر: در زمستان ایران باریدن بار...
-
ابر
لغتنامه دهخدا
ابر.[ اَ ] (اِ) مه دروا در جو که بیشتر به باران بدل شود. سحاب . سحابه . میغ. غیم . غمام . غمامه . عنان . (دهار). بارقه . مزن . غین . توان . عارض . اسهم : درخش ار نخندد بگاه بهارهمانا نگرید چنین ابر زار. ابوشکور.پوپک دیدم بحوالی سرخس بانگک بربرده به ا...