کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فره رود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فره رود
لغتنامه دهخدا
فره رود. [ ] (اِخ ) از جبال حدود غور برمیخیزد، بر ولایت بسیار میگذرد و آن را سقی کرده فاضلش در بحیره ٔ زره بحدود سیستان میریزد و طولش معلوم نیست که چند فرسنگ است . (از نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 218).
-
واژههای مشابه
-
یزدان فره
لغتنامه دهخدا
یزدان فره . [ ی َ ف َرْ رَ / ف َرْ رِ ] (ص مرکب ) یزدان فر. (یادداشت مؤلف ).- یزدان فره ٔ ایرانشهر ؛ فره ٔ ایزدی کشور ایران . (یادداشت مؤلف ) : اگر یزدان فره ٔ ایرانشهر به یاری ما رسد ببوختیم و به نیکی و خوبی رسیم . (کارنامه ٔ اردشیر بابکان ص 12). ...
-
فره ٔ ایزدی
لغتنامه دهخدا
فره ٔ ایزدی . [ ف َرْ رَ ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوری است از جانب خدای تعالی که بر خلایق فایز می شود که بوسیله ٔ آن قادر شوند بریاست و حرفتها و صنعتها و از این نور آنچه خاص است بپادشاهان بزرگ عالم و عادل تعلق گیرد...(از برهان تلخیص از توضیح ...
-
فره مروارید
لغتنامه دهخدا
فره مروارید. [ ف َ رَ م ُ ] (اِ مرکب ) یعنی بره ٔ مروارید که مروارید کوچک باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
ملک فره
لغتنامه دهخدا
ملک فره . [ م َ ل ِ ف َرْ رَ ] (ص مرکب ) ملک فر : میر محمود ملک زاده ٔ محمودسیرشاه محمود ملک فره ٔ محمودفعال . فرخی .رجوع به مدخل قبل شود.
-
بی فره
لغتنامه دهخدا
بی فره . [ ف َ رَ / ف َرْ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + فره ) بی شوکت . بی فر. بی شکوه : مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان . بهرامی .و رجوع به فره شود.
-
وات فره ذات
لغتنامه دهخدا
وات فره ذات . [ رَ ] (اِخ ) وات فره ذات اول ، نام یکی از حکام ایرانی دوره ٔ سلوکی در پارس درقرن سوم ق . م . بوده است . سکه ٔ او به دست آمده و بر این سکه تصویر اورمزد با بال گشاده در روی آتشگاه رسم شده است . (ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان ص 49).
-
باس فره کانس
لغتنامه دهخدا
باس فره کانس . [ ف ِ رِ ] (فرانسوی ، ص مرکب ) کم بسامد. (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ). اصطلاح علمی در الکتریسیته . موجهائیکه بس آمد آنها از 10000 کوچکتر باشد موجهای کم بس آمد (قلیل التواتر) و آنهائیکه دارای بس آمد هستند موجهای پر بس آمد نامیده میشوند. بز...
-
جستوجو در متن
-
نگارنده
لغتنامه دهخدا
نگارنده . [ ن ِ رَ دَ / دِ ] (نف ) نویسنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منشی . کاتب . (یادداشت مؤلف ). || مؤلف . (یادداشت مؤلف ). || نقاش . (ازناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). صورتگر. که صورت چیزی یا کسی را رسم و نقاشی کند : ز لشکر سوار...
-
رفتن
لغتنامه دهخدا
رفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان الق...
-
نیک نام
لغتنامه دهخدا
نیک نام . (ص مرکب ) مشهور و معروف به خوبی و بزرگواری . آنکه نام وی را به نیکویی می برند. (ناظم الاطباء). شهره به خوبی . نامی . نام آور. خوش نام : از این دخت مهراب و از پور سام گوی پرمنش زاید و نیک نام . فردوسی .جهاندار داند که دستان سام بزرگ است و با...
-
پهلوی
لغتنامه دهخدا
پهلوی . [ پ َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به پهله ، پارت ، پهلوانی . (جهانگیری ). فهلوی . (شرفنامه ) : بیامد هم اندر زمان بیدرفش گرفته بدست آن درفش بنفش نشسته بر آن باره ٔ خسروی بپوشیده آن جوشن پهلوی . دقیقی (از شاهنامه ٔ فردوسی ).همه کار ایران مر او را سپ...
-
شکوهیدن
لغتنامه دهخدا
شکوهیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) ترسیدن . بیم بردن . واهمه کردن . (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ).ترسیدن . (غیاث ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ فارسی معین ). واهمه کردن . (فرهنگ فارسی معین ). ترسیدن . هراسیدن . شکهیدن . بیمناک شدن . (یادداشت مؤلف ) : اشتر ...