کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فره ایزدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فره رود
لغتنامه دهخدا
فره رود. [ ] (اِخ ) از جبال حدود غور برمیخیزد، بر ولایت بسیار میگذرد و آن را سقی کرده فاضلش در بحیره ٔ زره بحدود سیستان میریزد و طولش معلوم نیست که چند فرسنگ است . (از نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 218).
-
فره مروارید
لغتنامه دهخدا
فره مروارید. [ ف َ رَ م ُ ] (اِ مرکب ) یعنی بره ٔ مروارید که مروارید کوچک باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
ملک فره
لغتنامه دهخدا
ملک فره . [ م َ ل ِ ف َرْ رَ ] (ص مرکب ) ملک فر : میر محمود ملک زاده ٔ محمودسیرشاه محمود ملک فره ٔ محمودفعال . فرخی .رجوع به مدخل قبل شود.
-
بی فره
لغتنامه دهخدا
بی فره . [ ف َ رَ / ف َرْ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + فره ) بی شوکت . بی فر. بی شکوه : مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان . بهرامی .و رجوع به فره شود.
-
وات فره ذات
لغتنامه دهخدا
وات فره ذات . [ رَ ] (اِخ ) وات فره ذات اول ، نام یکی از حکام ایرانی دوره ٔ سلوکی در پارس درقرن سوم ق . م . بوده است . سکه ٔ او به دست آمده و بر این سکه تصویر اورمزد با بال گشاده در روی آتشگاه رسم شده است . (ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان ص 49).
-
باس فره کانس
لغتنامه دهخدا
باس فره کانس . [ ف ِ رِ ] (فرانسوی ، ص مرکب ) کم بسامد. (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ). اصطلاح علمی در الکتریسیته . موجهائیکه بس آمد آنها از 10000 کوچکتر باشد موجهای کم بس آمد (قلیل التواتر) و آنهائیکه دارای بس آمد هستند موجهای پر بس آمد نامیده میشوند. بز...
-
جستوجو در متن
-
یزدان فر
لغتنامه دهخدا
یزدان فر. [ ی َ ف َ / ف َ رر ](ص مرکب ) که فر یزدانی دارد. که فره ٔ ایزدی دارد. که به فره ٔ ایزدی به پادشاهی رسد. (یادداشت مؤلف ).
-
ورجاوند
لغتنامه دهخدا
ورجاوند.[ وَ وَ ] (ص مرکب ) ارجمند. برازنده . || دارای فره ایزدی . خداوند ارج . (فرهنگ فارسی معین ).
-
صاحب فر
لغتنامه دهخدا
صاحب فر. [ ح ِ ف َرر ] (ص مرکب ) فرمند. دارای فره ٔ ایزدی . شکوهمند.
-
صاحب تأیید
لغتنامه دهخدا
صاحب تأیید. [ ح ِ ت َءْ ] (ص مرکب ) ورجمند. دارای فره ٔ ایزدی . مؤید : پادشاه صاحب تأیید شنید که شیخ شاه ، کرت دیگر در شروان رایت طغیان برافراشته ... (حبیب السیر جزء چهارم از ج 3 ص 352).
-
ورجمند
لغتنامه دهخدا
ورجمند. [ وَ م َ ] (ص مرکب ) ارجمند. (یادداشت مؤلف ) : ورجمندی که از او ورج همی گیرد ورج نامداری که از او نام همی گیرد نام . لامعی .|| دارنده ٔ فره ٔ ایزدی . خداوند ارج . (فرهنگ فارسی معین ) : سام نریمان [ را ] پرسیدند که ای پیروزگر سالار، آرایش رزم...
-
موبدی
لغتنامه دهخدا
موبدی . [ ب َ ] (حامص ) موبد بودن . شغل موبد. مقام پیشوایی دین زرتشتی . (یادداشت مؤلف ) : منم گفت با فره ٔ ایزدی همم شهریاری و هم موبدی . فردوسی .وین طرفه که موبدی گرفته ست بر یک دو کشیش رنگ کشخان . خاقانی .و رجوع به موبد شود.|| (ص نسبی ) منسوب به م...
-
ورج
لغتنامه دهخدا
ورج . [ وَ] (اِ) جلوخان و پیشگاه خانه . (ناظم الاطباء). || ارج . قدر و مرتبه . (از آنندراج ) (برهان ). بزرگی و بزرگواری و عظمت و شأن و شوکت و قدر و لیاقت و قیمت و ارزش و رتبه و درجه و پایه و منصب و شغل . (ناظم الاطباء). || فر ایزدی . فره . خوره . (ف...
-
فروهر
لغتنامه دهخدا
فروهر. [ ف ُ هََ ] (اِ) در پهلوی فروهر ، فارسی باستان ظاهراً فرورتی و در اوستا فره وشی . در اصل مرکب از دو جزء فره یافرا به معنی پیش و «ور» به معنی پوشاندن ، نگهداری کردن و پناه بخشیدن . طبق مندرجات اوستا فروهر نیرویی است که اهورمزدا برای نگهداری آفر...