کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرهی
لغتنامه دهخدا
فرهی . [ ف َرْ رَ ] (اِ) فره . فر. خوره . (یادداشت بخط مؤلف ). فرّ و شان و شوکت و شکوه و عظمت و افزونی داشتن . (برهان ) : به مردی ودانایی و فرهی بزرگی و آیین شاهنشهی .فردوسی .همیشه به پیروزی و فرهی کلاه بزرگی و تاج مهی . فردوسی .بدان تا رساند به شاه...
-
واژههای مشابه
-
بی فرهی
لغتنامه دهخدا
بی فرهی . [ ف َ رَ / ف َرْ رَ ] (حامص مرکب ) بی فر و شوکت و عظمت . بی شکوهی و جلال . که فرهی ندارد : کسی را که وام است و دستش تهیست به هر جای بی ارج و بی فرهیست . فردوسی .چنین گفت کاکنون شود آگهی بدین ناجوانمرد بی فرهی . فردوسی .و رجوع به فرهی شود.
-
واژههای همآوا
-
فرحی
لغتنامه دهخدا
فرحی . [ ف َ حا ] (ع ص ، اِ) ج ِ فرحان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فرحان شود. || (ص ) مؤنث فرحان . (از اقرب الموارد). فرحانة. رجوع به فرحان و فرحانة شود.
-
جستوجو در متن
-
چمک
لغتنامه دهخدا
چمک . [ چ َ م َ ] (اِ) قوت و قدرت . (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : پایگه سخنوری یافتم از قبول توخود ز ازل بعون تو دست مراست این چمک . خواجه عمید لوبکی (از جهانگیری ).|| بیشی . افزونی . (برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجم...
-
همرهی
لغتنامه دهخدا
همرهی . [ هََ رَ ] (حامص مرکب )همراهی . همراه بودن . رفیق راه کسی شدن : سوی رومیه باز با فرّهی شد و کرد با کاروان همرهی . اسدی .مدار اسب و ناآزموده رهی مکن جز که با مهربان همرهی . اسدی .قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی .حاف...
-
معین واعظ
لغتنامه دهخدا
معین واعظ. [ م ُ ن ِ ع ِ ] (اِخ ) صاحب مجالس النفائس آرد: پسر مولانا محمد فرهی است که از مشاهیر است و او حالا واعظ مقرر شهر است این مطلع از اوست :مگر فصل بهار آمد که عالم سبز و خرم شدمگر وصل نگار آمد که دل با وصل همدم شد.(از مجالس النفائس 94). و رجوع...
-
بافرهی
لغتنامه دهخدا
بافرهی . [ ف َرْ رَ ] (ص مرکب ) (از: با + فرهی ). فرهمند. فره مند. باجلال . باعزت . نامدار. (ناظم الاطباء) : دگر گفت کآمد بما آگهی ز تو نامور مرد بافرهی . فردوسی .یکی ماه با او چو سرو سهی خردمند بازیب و بافرهی .فردوسی .
-
فیروزی
لغتنامه دهخدا
فیروزی . (حامص ) پیروز بودن ، یا پیروز شدن . فتح . نصرت . نجح . ظفر. فوز. کامیابی . کام . موفقیت . (یادداشت مؤلف ) : زویسه به قارن رسید آگهی که آمد به فیروزی و فرهی . فردوسی .چو بگذشت یک چند از نامداربه فیروزی و دولت شهریار. فردوسی .تو را باد فیروزی...
-
پیروزی
لغتنامه دهخدا
پیروزی . (حامص ) بر وزن و معنی فیروزی ، که ظفرو نصرت یافتن بر اعدا باشد. (برهان ). فرهی بر اعدا که بتازیش ظفر خوانند. (شرفنامه ). فلج . رشاد. نجح . نجاح . (منتهی الارب ). فوز. مفاز. ظفر. فلاح . نصرت . نصر.غلبه . فتح . کامروائی . کامیابی . توفیق . برآ...
-
واعظ هروی
لغتنامه دهخدا
واعظ هروی . [ ع ِ ظِ هَِ رَ ] (اِخ ) مولانا معین پسر مولانا محمد فرهی واعظ خوبی است و در ممالک خراسان وعظ او پیش عوام و خواص مرغوب ولیکن شخصی دیوانه سان است و مریدان او نیز بدین سانند و چون به دیوانگی شهرت گرفته هر سخن که میخواهد بر سر منبر می گوید و...
-
تارتور
لغتنامه دهخدا
تارتور. (ص مرکب ) تاریک . (از ولف ). سخت تاریک . (شرفنامه ٔ منیری ) : به منذر چنین گفت بهرام گورکه اکنون که شد روز ما تارتورازین تخمه گر نام شاهنشهی گسسته شود بگسلد فرهی . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2099).رجوع به «تار و تور» شود. || تارتار باشد. ...
-
درنگ دادن
لغتنامه دهخدا
درنگ دادن . [ دِ رَ دَ ] (مص مرکب ) مهلت دادن . زمان دادن : چوضحاکش آورد ناگه به چنگ یکایک ندادش زمان درنگ . فردوسی .زمانه ندادش بر آن بر درنگ به دریا بس ایمن مشو از نهنگ . فردوسی .زمانه زمانی ندادش درنگ شد آن شاه هوشنگ با رای وهنگ . فردوسی .چو اسفند...