کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فره
لغتنامه دهخدا
فره . [ ] (اِ) به فارسی بنفسج و به ترکی فراخ است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
فره
لغتنامه دهخدا
فره . [ ] (اِخ ) نام دهی بوده است از دهستان دیلارستاق لاریجان . (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 154). در مآخذ جغرافیایی متأخر نام آن نیست .
-
فره
لغتنامه دهخدا
فره . [ ف َ رَ ] (اِخ ) شهر بزرگی است از نواحی سیستان و روستایش بیش از شصت قریه است . نهری بزرگ دارد و بر آن پلی بنا کرده اند راه خراسان به سیستان از طرف چپ آن میگذرد. (از معجم البلدان ). شهرکی است گرمسیر و اندر وی خرماست و میوه های بسیار. (حدود العا...
-
فره
لغتنامه دهخدا
فره . [ ف َ رَه ْ ] (ع مص ) خرامیدن . (منتهی الارب ). اشر. (اقرب الموارد). فیریدن . (منتهی الارب ). بطر. (اقرب الموارد). || دنه گرفتن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ناسپاس شدن و شادکام شدن به افراط. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
فره
لغتنامه دهخدا
فره . [ ف َ رِه ْ ] (ص ) در زبان پهلوی فره ، فارسی باستان ظاهراً فرهیا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). بسیار و افزون و زیاده . (برهان ) : فره گنده پیری است شوریده هش بداندیش و فرزندخور، شوی کش . اسدی .امروز نشاطی است فره فضل و کرم راامروز وفاقی است عجب...
-
فره
لغتنامه دهخدا
فره . [ ف َ رِه ْ ] (ع ص ) خرامنده . || فیرنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، فرهون . (اقرب الموارد). رجوع به فَرَه ْ شود.
-
فره
لغتنامه دهخدا
فره . [ ف َرْ رَ / رِ ] (اِ) شأن و شوکت و شکوه و عظمت . (برهان ). خوره . فر. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : بر آیین شاهان پیشین رویم همان از پی فره و دین رویم . فردوسی .زآن بر و بازو وز آن دست و دل و فره و برززآن بجنگ آمدن و کوشش با شیر عرین . فرخی .مردم...
-
فره
لغتنامه دهخدا
فره . [ ف ُ رُه ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فاره . (منتهی الارب ). فُرَّه . فُرَّهة. فُرهة. فَرَهة. فره . (اقرب الموارد).
-
فره
لغتنامه دهخدا
فره . [ ف ُرْ رَه ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فاره . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فاره و فُرُه ْ شود.
-
واژههای مشابه
-
یزدان فره
لغتنامه دهخدا
یزدان فره . [ ی َ ف َرْ رَ / ف َرْ رِ ] (ص مرکب ) یزدان فر. (یادداشت مؤلف ).- یزدان فره ٔ ایرانشهر ؛ فره ٔ ایزدی کشور ایران . (یادداشت مؤلف ) : اگر یزدان فره ٔ ایرانشهر به یاری ما رسد ببوختیم و به نیکی و خوبی رسیم . (کارنامه ٔ اردشیر بابکان ص 12). ...
-
فره ٔ ایزدی
لغتنامه دهخدا
فره ٔ ایزدی . [ ف َرْ رَ ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوری است از جانب خدای تعالی که بر خلایق فایز می شود که بوسیله ٔ آن قادر شوند بریاست و حرفتها و صنعتها و از این نور آنچه خاص است بپادشاهان بزرگ عالم و عادل تعلق گیرد...(از برهان تلخیص از توضیح ...
-
فره رود
لغتنامه دهخدا
فره رود. [ ] (اِخ ) از جبال حدود غور برمیخیزد، بر ولایت بسیار میگذرد و آن را سقی کرده فاضلش در بحیره ٔ زره بحدود سیستان میریزد و طولش معلوم نیست که چند فرسنگ است . (از نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 218).
-
فره مروارید
لغتنامه دهخدا
فره مروارید. [ ف َ رَ م ُ ] (اِ مرکب ) یعنی بره ٔ مروارید که مروارید کوچک باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
ملک فره
لغتنامه دهخدا
ملک فره . [ م َ ل ِ ف َرْ رَ ] (ص مرکب ) ملک فر : میر محمود ملک زاده ٔ محمودسیرشاه محمود ملک فره ٔ محمودفعال . فرخی .رجوع به مدخل قبل شود.