کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرنج
لغتنامه دهخدا
فرنج . [ ف ِ رَ ] (اِخ ) افرنج . فرنگ . افرنجه . فرانسه . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرانسه شود.
-
فرنج
لغتنامه دهخدا
فرنج . [ ف ُ رُ ] (اِ) خرطوم . لفج . پوزه . (یادداشت به خط مؤلف ).پیرامون و اطراف دهان . (برهان ) (اسدی ) : سر فروبردم میان آبخوراز فرنج مَنْش خشم آمد مگر. (از کلیله و دمنه ٔ رودکی ).|| شاخ بزرگی که چون آن را ببرند شاخهای کوچک از اطراف آن برآید. (بر...
-
جستوجو در متن
-
هرنج
لغتنامه دهخدا
هرنج . [ هََ رَ ] (اِ) آن قسمت از قنات که رویش باز است و پوشیده نیست . (یادداشت به خط مؤلف ). فُرُنج . رجوع به فرنج شود.
-
فرتج
لغتنامه دهخدا
فرتج . [ ف َ ت َ ] (اِ) اطراف دهان . (آنندراج ). مصحف فُرُنج است که در لغت فرس و برهان بدین معنی ضبط شده است . رجوع به فُرُنج شود.
-
افرنسة
لغتنامه دهخدا
افرنسة. [ اِ رِ س َ ] (اِخ ) نام یکی از بلاد فرنج است . (از النقود العربیه ص 111).
-
فرهانج
لغتنامه دهخدا
فرهانج . [ ف َ ن َ ] (اِ) شاخ بزرگی که از درخت ببرند تا شاخهای دیگر برآید. (برهان ). فرنج . فرهنگ . فرهنج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || شاخ درختی را نیز گویند که پیوند کنند به درخت دیگر. (برهان ). شاخ درخت انگوری که آن را در زمین کنند و از جای دیگر ت...
-
فرونجک
لغتنامه دهخدا
فرونجک . [ ف ُ ج َ ] (اِ) گرانی و سنگینی که در خواب بر مردم افتد و به عربی کابوس و عبدالجنه گویند. (برهان ). فرنجک . فرهانج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || اطراف دهان و پیرامونش آن را نیز گفته اند از جانب بیرون . (برهان ). فرنج . فرهانج . (حاشیه ٔ برها...
-
افرنسی
لغتنامه دهخدا
افرنسی . [ اِ رِ سی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به افرنسه ، یکی از شهرهای بزرگ افرنجه و روم . گاه آنرا افرنجه گویند و طائفه ٔ فرنج بدان نسبت کنند. (از النقود العربیه ص 111). منسوب به فرانسه . (یادداشت دهخدا).
-
پوزه
لغتنامه دهخدا
پوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) پیرامون و گرداگرد دهان . پوز. فرطوسه . فرطیسه . بتفوز. مجموع دهان و فکین حیوان . فوز. زفر. بدفوز. فریش . فش . فرنج . فوزه . تانول . (لغت نامه ٔ اسدی ) . کلفت . || دهان بند. فنطیسة. فطیسة. || تنه ٔ درخت . (برهان ). پوز. (برهان ...
-
فرنگ
لغتنامه دهخدا
فرنگ . [ ف َ رَ ] (اِخ ) مفرس فرنس و فرنج معرب آن است . (انجمن آرا). کشور فرانسه . فرنس : سگبانْت شه فرنگ یابم دربان شه عسقلان ببینم . خاقانی .یکی گفتش ای یار شوریده رنگ تو هرگز غزا کرده ای در فرنگ ؟ سعدی .اسیر قید فرنگ شدم . (گلستان ). رجوع به فرانس...
-
فروبردن
لغتنامه دهخدا
فروبردن . [ ف ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) در زیر بردن . (ناظم الاطباء). درکردن چیزی تیز در چیزی ، مانند فروبردن میل در چشم . (یادداشت بخط مؤلف ).- سر به فکرت فروبردن ؛ در اندیشه شدن . در فکر فرورفتن : یکی طفل دندان برآورده بودپدر سر به فکرت فروبرده بود. ...
-
خشم آمدن
لغتنامه دهخدا
خشم آمدن . [ خ َ / خ ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) عصبانی شدن . غضبناک شدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : خشمش آمد و همانگه گفت ویک خواست کو رابرکند از دیده کیک . رودکی .سر فروبردم میان آبخوراز فرنج منش خشم آمد مگر. رودکی .اما او را سهوی افتاد کی کس سوی شهر براز ن...
-
نول
لغتنامه دهخدا
نول . (اِ) منقار مرغان .(رشیدی ) (از بحر الجواهر) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ) (مؤیداللغات ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نوک . نک . تک . شند. چِنگ : هر چه جز عشق است شد مأکول عشق دو جهان یک دانه پیش نول عشق . مولوی .حرص بط ...
-
آبخور
لغتنامه دهخدا
آبخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) محل آب خوردن و آب برداشتن جانور و آدمی از نهر و جز آن . ورد. مورد. منهل . سَقایه . شرعه . شریعه . عطن . مشرب . مشرع . معطن . منزل . آبشخور. آبشخورد. آبخورد : سر فروبردم میان آبخوراز فرنج مَنْش خشم آمد مگر. رودکی .وز...