کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرمان روا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرمان روا
لغتنامه دهخدا
فرمان روا. [ ف َ ما رَ ] (ص مرکب ) کنایت از پادشاه نافذالامر باشد. (برهان ). پادشاهی که حکم و فرمانش رایج باشد. (ناظم الاطباء) : برهمن بدو گفت کای پادشاجهاندار دانا و فرمان روا. فردوسی .چو خورشید تابان میان هوانشسته بر او شاه فرمان روا. فردوسی .هم ان...
-
واژههای مشابه
-
فرمان آمدن
لغتنامه دهخدا
فرمان آمدن . [ ف َ م َ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن فرمان و حکم . امر شدن : فرمان آمد که یا میکائیل بر زمین رو. (قصص الانبیاء).باز فرمان آید از سالار ده مر عدم را کآنچه خوردی بازده . مولوی (مثنوی دفتر 1 بیت 1894).رجوع به فرمان شود.
-
فرمان بردن
لغتنامه دهخدا
فرمان بردن . [ ف َ ب ُ دَ ](مص مرکب ) اطاعت فرمان کردن . مطیع شدن : چنین خود کی اندرخورد با خردکه مر خاک را باد فرمان برد. فردوسی .من به پاداش این خبر که بدادبردم او را بدین سخن فرمان . فرخی .تو را فرمان چگونه برد خواهد شهر، یا برزن چو جان تو تو را خ...
-
فرمان پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
فرمان پذیرفتن . [ ف َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) فرمان بردن . فرمان برداری کردن . اطاعت امر دیگری نمودن : چنین داد پاسخ سخنگوی پیرکه فرمان دهم من تو فرمان پذیر. نظامی .تا کنون فرمان پذیرفتن ز شاه بعد از آن فرمان رساندن بر سپاه . مولوی .رجوع به فرمان شود...
-
فرمان خواستن
لغتنامه دهخدا
فرمان خواستن . [ ف َ خوا / خات َ ] (مص مرکب ) اجازه خواستن . استجازه : که بهر دیدن بیت المقدس مرا فرمان بخواه از شاه دنیا.خاقانی .
-
فرمان دادن
لغتنامه دهخدا
فرمان دادن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) حکم کردن . امر دادن به کسی : نگه کن کنون تا چه فرمان دهی نیاید ز فرمان تو جز بهی . فردوسی .بدو گفت هرگه که فرمان دهی به گفتن زبان برگشاید رهی . فردوسی .صاحب دیوان فرمان چنین داد و ندانیم که تا حال وسبب چیست ؟ (تاریخ...
-
فرمان راندن
لغتنامه دهخدا
فرمان راندن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) فرمان دادن بر کسانی که فرمان برند. تسلط داشتن . (یادداشت به خط مؤلف ). حکومت کردن .
-
فرمان رسیدن
لغتنامه دهخدا
فرمان رسیدن . [ ف َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) کنایت از اجل مقدر رسیدن . (آنندراج ) : دوست رضا میدهد از سر جان خاستن عذر میار ای حسن خیز که فرمان رسید. حسن دهلوی .رجوع به فرمان شود.
-
فرمان شدن
لغتنامه دهخدا
فرمان شدن . [ ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فرمان صادر شدن . مانند حکم شدن . (از آنندراج ). مقابل فرمان کردن . رجوع به فرمان کردن شود.
-
فرمان عنایت
لغتنامه دهخدا
فرمان عنایت . [ ف َ ن ِ ع ِ ی َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرمانی که محض از روی مهربانی نویسند و در آن مطلبی دیگر نباشد. (آنندراج ).
-
فرمان کردن
لغتنامه دهخدا
فرمان کردن .[ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرمان بردن . اطاعت کردن . فرمان برداری کردن . (یادداشت به خط مؤلف ) : فرمان کنی و یا نکنی ترسم بر خویشتن ظفر ندهی باری . رودکی .به ایرانیان گفت فرمان کنیددل خویش را زین سخن مشکنید. فردوسی .مکن نیز فرمان دیو پلید...
-
فرمان گذاردن
لغتنامه دهخدا
فرمان گذاردن . [ ف َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) فرمان دادن . فرمودن . امر کردن . (یادداشت به خط مؤلف ).
-
فرمان نمودن
لغتنامه دهخدا
فرمان نمودن . [ ف َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) اطاعت کردن . فرمان کردن : این سبب ها چون به فرمان تو بودچاره جو هم مر تو را فرمان نمود. مولوی .رجوع به فرمان کردن شود.
-
فرمان یافتن
لغتنامه دهخدا
فرمان یافتن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) مردن . (یادداشت به خطمؤلف ) : تا سلیمان فرمان یافت هیچ خلق به گور وی نرسید مگر دو تن ، نام یکی عفان و آن دیگری بلوقیا بود. (تاریخ بلعمی ). پنج سال و نه ماه خلیفه بود و به سامره فرمان یافت . (تاریخ بلعمی ). [ نمرو...