کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرمانده و سلطان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
جانبرد غزالی
لغتنامه دهخدا
جانبرد غزالی . [ ] (اِخ ) از ملوک چراکسه ٔ مصر و از امرای طومانیان بود هنگامی که سلطان سلیم خان بجنگ با مصر پرداخت او فرمانده ٔ سپاهی بود که از طرف طومانبای برای مقابله با سلطان فرستاده شده بود ولی مغلوب گردید و بعد بخدمت همین سلطان رسید و مطیع وی شد...
-
اسپاهسالار
لغتنامه دهخدا
اسپاهسالار. [ اِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سپهسالار. سردار. فرمانده سپاه : چنان بوده ست کاندیشید سلطان بپرس از لشکر و اسپاهسالار.فرخی .
-
خسروپاشا
لغتنامه دهخدا
خسروپاشا. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) نام وی محمد و از وزرای سلطان سلیم خان ثالث و سلطان محمودخان و سلطان عبدالمجیدخان پادشاهان عثمانی بود. بسال 1206 هَ . ق . یعنی به زمان کوچک حسین پاشا وی مهردار و بعد کدخدا شد. در سال 1216 هَ . ق . برتبه ٔ میرمیرانی و ...
-
رکن الدین
لغتنامه دهخدا
رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) غورشاه [غورسانجی ] ابن محمد خوارزمشاه . وی از سلطان جلال الدین خوارزمشاه کوچکتر بود و از طرف پدر [سلطان محمد خوارزمشاه ] حکومت عراق را داشت . و در کرمان و ری و اصفهان خدماتی درخشان از خود نشان داد و با سپاه مغول در ق...
-
ساتی
لغتنامه دهخدا
ساتی . (اِخ ) (امیر... بهادر) در شمار دلاوران سلطان اویس جلایری ایلکانی (757 - 777) مذکور است . بسال 765 که میان شاه شجاع مظفری و برادرش شاه محمود آتش اختلاف بالا گرفت و شاه محمود از سلطان اویس یاری خواست سلطان اویس به ظاهر برای کمک به شاه محمود و در...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) تکودار. اباقاخان میل داشت که پس از او پسرش ارغون ایلخان شود ولی چون این ترتیب با یاسانامه ٔ چنگیزی که سلطنت را حق ارشد شاهزادگان زنده میدانست مخالفت داشت پس از فوت او امرا و شاهزادگان مغول برادر او تکودار را بسلطنت برداشتند و ...
-
پیاله پاشا
لغتنامه دهخدا
پیاله پاشا. [ ل َ ] (اِخ ) امیرالبحر، سلطان سلیمان اول عثمانی . یکی از غازیان و مشاهیر دریانوردان در عصر سلطان سلیم خان قانونی از سنه ٔ 961 هَ .ق . تا 975 مدت چهارده سال فرمانده ٔ نیروی بحری بود و چندین بار با سفائن جنگی بسفر دریای سفید رفت و جزائر: ...
-
اسماعیل پاشا
لغتنامه دهخدا
اسماعیل پاشا. [ اِ ] (اِخ ) چرکس . یکی از مشیران دوره ٔ سلطان عبدالمجیدخان عثمانی . وی به جسارت و شجاعت شهرت یافته اصلاً برده ٔ طوپال عزت محمدپاشا بوده و ستم و جور بسیار از وی دیده و چون کارد به استخوان وی رسید فرار کرد و به اجاق خمپاره چی ملتجی گردی...
-
کپیتان
لغتنامه دهخدا
کپیتان . [ ک َ ] (فرانسوی ، اِ) ناخدای کل در کشتیهای جنگی قدیم . || کاپیتان . کاپیتن . درجه ای از درجات لشکری معادل با سروان (اصطلاح امروزی ) و سلطان (اصطلاح سابق ). و رجوع به کاپیتن شود. || ریش سفید صاحب اختیار مهمات پادشاه فرنگ و کسی که از جانب پاد...
-
طایربهادر
لغتنامه دهخدا
طایربهادر. [ ی ِب َ دُ ] (اِخ ) هنگامی که لشکریان مغول در سال 616 هَ . ق . بخارا را فتح و ویران ساختند، طایربهادر فرمانده پیشقراولان چنگیزی بود و ظاهراً همین طایربهادر در سال 626 هَ . ق . فرماندهی قسمتی از اردوی مقیم بادغیس را بر عهده داشت و پس از سر...
-
ارغون
لغتنامه دهخدا
ارغون . [ اَ ] (اِخ ) ابن اباقاخان . اباقاخان میل داشت که پس از او پسر وی ارغون بمقام ایلخانی برسد ولی چون این امر با یاسای چنگیزی که سلطنت را حق ارشد شاهزادگان میدانست مخالفت داشت ، پس از فوت اباقا، امرا و شاهزادگان مغول برادر او تگودار را بسلطنت بر...
-
ابوزیان
لغتنامه دهخدا
ابوزیان . [ اَ زَی ْ یا ] (اِخ ) احمدبن ابی محمدبن عبداﷲ یا ابوزیان چهارم . از ملوک بنوعبدالوادیا بنوزیان تلمسان . پس از درگذشتن پدر بجانشینی او صاحب تخت و تاج تلمسان شد. لکن برادر او ابوعبداﷲ محمد بر او قیام کرد، ابوزیان از ترکان الجزائر مدد خواست و...
-
لطفی پاشا
لغتنامه دهخدا
لطفی پاشا. [ ل ُ ] (اِخ ) وزیر اعظم عثمانی . متوفی به سال 950 هَ . ق . او راست : قانون نامه ٔ عثمانی به ترکی ، صاحب قاموس الاعلام گوید: یکی از وزرائی است که در زمان سلطان سلیمان قانونی به مقام نخست وزیری رسیده و از نژاد آرناؤد میباشد، در حرم همایون ...
-
خوارکاری
لغتنامه دهخدا
خوارکاری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) مساهله . سهل انگاری . وِل انگاری . مسامحه . بی مبالاتی . بی بندباری . (یادداشت بخط مؤلف ) : تو خوارکار ترکی من بردبار عاشق زشت است خوارکاری خوبست بردباری گر با تو بردباری چندین نکردمی من در خدمتم نکردی چندین تو خ...
-
راغب پاشا
لغتنامه دهخدا
راغب پاشا. [ غ ِ ] (اِخ ) نام او محمد و به قوجه راغب (راغب پیر) بیشتر مشهور بوده است . او از اعاظم و بزرگان ادبا و شعرا بود و به مقام نخست وزیری نیز رسید. راغب بسال 1110 هَ . ق . در استانبول متولد شد و چون پدرش از نویسندگان بود و خود نیز استعداد طبیع...