کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرمانبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
فرمان بر
لغتنامه دهخدا
فرمان بر. [ ف َ مام ْ ب َ ] (نف مرکب ) فرمان بردار. مطیع. (یادداشت به خط مؤلف ) : عید تو فرخ و ایام تو ماننده ٔعیدخلق فرمان بر و تو بر همگان فرمانران . فرخی .گویند که فرمان بر جم گشت جهان پاک دیو و پری و خلق و دد و دام رمارم . عنصری .فرمان برش بدند ...
-
جستوجو در متن
-
کمع
لغتنامه دهخدا
کمع.[ ک َ م ِ ] (ع ص ) مرد سست رای فرمانبر هر کس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
طوعة
لغتنامه دهخدا
طوعة. [ طُ وَ ع َ ] (ع ص ) مرد فرمانبر هر کس . || (اِمص ) طاعت و بندگی . || (اِ) از اعلام زنان . (منتهی الارب ).
-
واقه
لغتنامه دهخدا
واقه . [ ق ِه ْ ] (ع ص ، اِ) فرمانبر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خادم کلیسا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). قیم البیعة. درست آن وافه است . (از اقرب الموارد). رجوع به وافه شود.
-
رام کرده
لغتنامه دهخدا
رام کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از رام کردن . اهلی کرده . مطیعکرده . فرمانبر و فرمانبردار ساخته . تحت امر و اطاعت درآورده . بزیر فرمان آورده : کره ٔ رام کرده را دوسه بارپیش او زین کن و به رفق بخار.نظامی .
-
مقادة
لغتنامه دهخدا
مقادة. [ م ُ دَ ] (ع اِ) قیاد. مهار. لگام : اعطاک مقادته ؛ یعنی مهار او را به تو داد وفرمانبر و منقاد تو شد. (ناظم الاطباء). اعطاه مقادته ؛ یعنی فرمانبر او گشت و منقاد شد. (منتهی الارب ).
-
پادو
لغتنامه دهخدا
پادو. [ دَ / دُو ] (اِ مرکب ، نف مرکب ) پاکار. || خدمتکارگونه و فرمانبر. وردست ِ شاطرِ نانوائی . || در اصطلاح حمّامیان آنکه در سر حمام بمشتریان لنگ و حوله و قطیفه ودیگر لوازم دهد. || شاگرد حجره ٔ تجّار.
-
دست فرمان
لغتنامه دهخدا
دست فرمان . [ دَ ف َ ] (اِ مرکب ) فرمان دست . فرمان که به اشاره ٔ دست دهند. || زیردست . فرمانبر. آنکه به فرمان کسی کار کند : دست فرمان تو تا فرمان براند دور کردسر ز گردن جان ز تن دست از عنان پای از رکاب .سوزنی .
-
لقاح
لغتنامه دهخدا
لقاح . [ ل َ ] (ع اِ) آنچه بدان خرمابن را گشنی دهند. آنچه نخل را بدان گشنی دهند. نبیغ. || غوره ٔ خرمابن نر. (منتهی الارب ). نروی خرما. (مهذب الاسماء).گشن خرما. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ): لقاح نخل ؛ گشن نخل . || گروهی از مردم سرکش که فرمانبر پادشاه نباشند...
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب َ ] (نف مرخم ) مخفف برنده . (از آنندراج ). بَرَنده وهمیشه بطور ترکیب استعمال می شود. (ناظم الاطباء). ترکیب ها:- انده بر . بادبر. باربر. پیامبر. پیغامبر. پیغمبر. تیماربر. دلبر. راهبر. رهبر. رنج بر. ستم بر. عروس حمام بر. فرمانبر، نامه بر. هوش ب...
-
سرافیل
لغتنامه دهخدا
سرافیل . [ س َ ] (اِخ ) نام فرشته ای است که مقرب خداست و حامل صور. (آنندراج ) (غیاث ). مخفف اسرافیل : سرافیل را دید صوری بدست برافراخته سر ز جای نشست . فردوسی .سرافیل هم رازش و هم نشست براق اسب و جبریل فرمانبر است . اسدی .آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش...
-
مطاع
لغتنامه دهخدا
مطاع . [ م ُ ] (ع ص ) اطاعت و فرمانبرداری کرده شده یعنی کسی که مردم اطاعت او کرده باشند و مطیع او شوند. (غیاث ) (آنندراج ). کسی و یا چیزی که مردم مطیع و فرمانبردار وی باشند و اطاعت آن را کنند. (ناظم الاطباء) : نهم چار بالش در ایوان عزلت زنم چند نوبت ...
-
مقمعد
لغتنامه دهخدا
مقمعد. [ م ُ م َ ع ِدد ] (ع ص ) آن که با وی به جهد و کوشش تمام حرف زنی و او با تو نرمی نکند و منقاد و فرمانبر نشود. (منتهی الارب ). آن کسی که هر چه با وی سخن گویند و جهد و کوشش کنند نرمی نکند و رام و منقاد نگردد و فرمانبردار نشود. (ناظم الاطباء) (از ...
-
اماریت
لغتنامه دهخدا
اماریت . [ اَم ْ ما ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) فرماندهی . آمریت . ضد مأموریت و اطاعت . صاحب نفائس الفنون نویسد: نفس آدمی بحسب هوی و طبیعت و بحکم «ان النفس لامارة بالسوء» پیوسته خواهد که فرمانده بود نه فرمانبر و این صفت عین منازعت است با حق تعالی د...