کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرم
لغتنامه دهخدا
فرم . [ ف َ ](ع اِ) دوائی است که زنان شرم خود را به وی تنگ کنند. (منتهی الارب ). دارویی است که زنان به جهت تنگی موضع مخصوص استعمال کنند. (برهان ). رجوع به فرمة شود.
-
فرم
لغتنامه دهخدا
فرم . [ ف َ رَ ] (اِ) غم و دلتنگی و اندوه . (برهان ). دلتنگی و فروماندگی به غم . (اسدی ).- رسیده فرم ؛ غمگین . مصیبت دیده . اندوه رسیده : رفت برون میر رسیده فرم پخچ شده بوق و دریده علم . منجیک .رجوع به فرمگین شود. || فرومایگی . (برهان ).
-
فرم
لغتنامه دهخدا
فرم . [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلال ازرک بخش مرکزی شهرستان بابل ، واقع در شمال باختری بابل . ناحیه ای است واقع در دشت ، معتدل و مرطوب و دارای 385 تن سکنه . از رودخانه ٔ ولیک و رودکاری مشروب می شود. محصولاتش برنج ، صیفی ، کنف ، مختصر غلات ،...
-
فرم
لغتنامه دهخدا
فرم . [ ف ُ ] (فرانسوی ، اِ) شکل . صورت . || رسم و طرز رفتار. || قالب و نمونه . (حییم ). || در اصطلاح چاپخانه ها چهار ورق دورو یا هشت صفحه ٔ یک رو است . (یادداشت به خط مؤلف ). و گاهی 16 صفحه را نیز یک فرم گویند.
-
واژههای مشابه
-
خوش فرم
لغتنامه دهخدا
خوش فرم . [ خوَش ْ / خُش ْ ف ُ ] (ص مرکب ) (از: خوش فارسی + فرم فرانسه ) خوش شکل . خوش ترکیب . بافرم . با فرم خوب .
-
جستوجو در متن
-
فرمة
لغتنامه دهخدا
فرمة. [ ف َ م َ ] (ع اِ) دوائی است که زنان بدان شرم خود را تنگ کنند. (منتهی الارب ). رجوع به فرم شود.
-
فرمگن
لغتنامه دهخدا
فرمگن . [ ف َ رَ / ف َ گ ِ ] (ص مرکب ) غمگین و اندوهگین . (آنندراج ). تنگدل و فرومانده و غمگین و اندوهناک باشد، چه فرم به معنی غم و اندوه و گن به معنی صاحب و خداوند است . (برهان ). نژند. (اسدی ). مخفف فرمگین . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فَرَم و...
-
باقواره
لغتنامه دهخدا
باقواره . [ ق َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) (از: با+ قواره ) که دارای قواره ٔ نیکو باشد. خوش فرم . متناسب . بااندام . خوش ریخت . مقابل بی قواره . و نیز رجوع به قواره شود.
-
فرمگین
لغتنامه دهخدا
فرمگین . [ ف َ رَ / ف َ ] (ص مرکب ) از: فرم + گین که پساوند اتصاف است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). به معنی فرمگن است که صاحب غم و دلتنگ و اندوهناک باشد. (برهان ).
-
حروف چین
لغتنامه دهخدا
حروف چین . [ ح ُ ] (نف مرکب ) مُرَتِّب . در اصطلاح چاپخانه ، کسی که حرفهای سربی را یک بیک پهلوی هم چیند و صفحه ٔ کتاب فراهم سازد. کارگر چیننده ٔ حروف . مقابل کارگر فرم بند و کارگر غلطگیر.
-
بفم
لغتنامه دهخدا
بفم . [ ب َ / ب َ ف َ ] (اِ) اندوه و دلگیری . (برهان ) (ناظم الاطباء). دلتنگ که فرم نیز گویند. (رشیدی ) (شعوری ج 1 ورق 206). اندوه و دلتنگی . (از آنندراج ). || (ص ) اندوهگین و دلتنگ و فرومانده را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء).دلتنگ و فرومانده باشد. ...
-
تک برگ
لغتنامه دهخدا
تک برگ . [ ت َ ب َ ] (اِ مرکب ) اصطلاح ورق بازان در بازی ورق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || در صحافی ، در تداول لت در جزوه و کتاب ، و آن ورقی است خارج از صفحات متصل یک فرم چاپی که در اول یا وسط کتاب و جزوه افزایند بخاطر افزایش بر مطالب یا جبران افتا...
-
حروف چینی
لغتنامه دهخدا
حروف چینی . [ ح ُ ] (حامص مرکب ) عمل حروف چین . || (اِ مرکب ) جای چیدن حروف .- اطاق حروف چینی ؛ اطاقی که دستگاهها و گارسه های حروف چینی در آن بنا نهاده شده است . در مقابل فرم بندی که در آنجا گارسه های وسائل بستن فرمها نهاده میشود.