کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرغار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرغار
لغتنامه دهخدا
فرغار. [ ف َ ] (اِخ ) نام ترکی که افراسیابش فرستاده بود تا معلوم کند که رستم چه مقدار لشکر دارد. (برهان ) : یکی شیردل بود فرغارنام قفس دیده و تیز جسته ز دام .فردوسی .
-
فرغار
لغتنامه دهخدا
فرغار. [ ف َ ] (ص ) خیسانیده و نیک ترشده . || سرشته گردیده و آغشته . (برهان ).
-
واژههای مشابه
-
فرغار کردن
لغتنامه دهخدا
فرغار کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیسانیدن . (یادداشت به خط مؤلف ) : بگیرند زردآلوی کشته و... و یک شب در آب فرغار کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به فرغر و فرغرده و فرغاریدن شود.
-
جستوجو در متن
-
فرغاریدن
لغتنامه دهخدا
فرغاریدن . [ ف َ دَ ] (مص ) چیزی را خوب تر کردن و خیسانیدن در آب و غیره . رجوع به فرغار کردن شود. || به هم سرشتن و آغشته کردن . (برهان ). رجوع به فرغار و فرغردن شود.
-
فرغرده
لغتنامه دهخدا
فرغرده . [ ف َ غ َ دَ / دِ ] (ن مف ) آغشته و به هم سرشته . (برهان ) : علم چون در نور حق فرغرده شدپس ز علمت نور یابد قوم لد. مولوی .رجوع به فرغار و فرغاریدن شود.
-
ترخینه
لغتنامه دهخدا
ترخینه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ) طرخانه . (برهان ) (آنندراج ). ترخانه . ترخوانه . (از فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ترینه . (انجمن آرا). نوعی از طعام ماحضری باشد که مردم فقیر نامراد بجهت زمستان بسازند، و آن چنان بود که گندم را بلغور نما...
-
کارآگهی
لغتنامه دهخدا
کارآگهی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) مخفف کارآگاهی . باخبری . اطلاع . صاحب خبری . خبرداری . کارآگاهی : بدان کاردانی و کارآگهی چو بنشست بر تخت شاهنشهی . نظامی .چه نیکو متاعی است کارآگهی کزین نقد عالم مبادا تهی . نظامی . || انهاء. مخبری . مفتشی . جاسوسی . خب...
-
قفس
لغتنامه دهخدا
قفس . [ ق َ ف َ ] (اِ) معروف است ، و آن جایی باشد شبکه دار که از چوب و برنج و آهن و امثال آن بافند و جانوران ِ پرنده ٔ وحشی را در آن کنند ، و معرب آن قفص باشد به صاد بی نقطه . (برهان ). کوفجان : شکل تنوره چون قفس ، طاوس و زاغش همنفس چون ذروه ٔافلاک ب...
-
ختل
لغتنامه دهخدا
ختل . [ خ ُت ْ ت َ ] (اِخ ) بشاری آنرا کورتی وسیع و پرشهر می آورد. از جغرافیادانان عرب بعضی آنرا منسوب به بلخ میداند ولی این رأی خطاست زیرا ختل در عقب جیحون قرار دارد و واجب است که از مضافات هیطل که در ماوراءالنهر است دانسته شود. این ناحیه از صفانیا...