کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرع
لغتنامه دهخدا
فرع . [ ف َ ] (اِخ ) موضعی است از پس فُرُک . (معجم البلدان ).
-
فرع
لغتنامه دهخدا
فرع . [ ف َ ] (ع اِ) برسوی هر چیز. (منتهی الارب ). قسمت بالا از هر چیز و آن چیزی است که جدا گردد از اصل آن چیز مانند شاخ درخت . (از اقرب الموارد). || خلاف اصل و آن نام چیزی است که بر غیر خود مبنی باشد. (تعریفات ). نزد علماء اسم است چیزی را که بنا شود...
-
فرع
لغتنامه دهخدا
فرع . [ ف َ / ف ُ ] (اِخ ) وادیی است که از کبکب به سوی عرفات رود. (منتهی الارب ).
-
فرع
لغتنامه دهخدا
فرع . [ ف َ رَ ] (اِخ ) جایی است میان بصره و کوفه . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
فرع
لغتنامه دهخدا
فرع . [ ف َ رَ] (ع اِ) مال منفعت آماده . (منتهی الارب ). || قِسْم . گویند: تراضوا بالفرع ؛ أی بالقسم . (از اقرب الموارد). || نخستین بچه ٔ ناقه یا گوسپند که نظر به تبرک برای آلهه ٔ خود میکشتند. (منتهی الارب ). نخستین نتاج از شتر و گوسفند که برای خدای...
-
فرع
لغتنامه دهخدا
فرع . [ ف ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ افرع . (منتهی الارب ). ج ِ افرع و فرعاء، به معنی تمام موی . (اقرب الموارد). رجوع به افرع شود.
-
فرع
لغتنامه دهخدا
فرع . [ ف ُ ] (اِخ ) قریه ای است از نواحی ربذه از طرف چپ سقیا، از آنجا تا مدینه هشت منزل است و گویند مسافت چهار شب راه است . در آن منبر است (جمعه در آن منعقد میشود) و نخل و جویبارهای فراوان است و قریه ٔ پرنعمت و بزرگی است ازآن ِ قریش انصار و مزینه و ...
-
فرع
لغتنامه دهخدا
فرع . [ ف ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ فَرَع . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
فرع خواران خاک
لغتنامه دهخدا
فرع خواران خاک . [ ف َ خوا / خا ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از آدمیان . (از آنندراج ) (برهان ). آنها که بهره ٔ خاک را میخورند. رجوع به فرع شود.
-
فرع داران خاک
لغتنامه دهخدا
فرع داران خاک . [ ف َ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرع خواران خاک . آنها که از خاک بهره مند گردند. کنایت از آدمیان : زیارتگه اصل داران پاک ولی نعمت فرع داران خاک .نظامی .
-
اصل و فرع
لغتنامه دهخدا
اصل و فرع . [ اَ ل ُ ف َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ریشه و شاخه . || سرمایه و ربح : نه پیشه نه بازارگانی نه زرع چنین مایه را چون بود اصل و فرع ؟ نظامی .رجوع به اصل شود.
-
واژههای همآوا
-
فرا
لغتنامه دهخدا
فرا. [ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از دهکده های دهستان پریجان سوادکوه در مازندران که اکنون بدین نام شناخته نمیشود. (از مازندران و استرآباد ترجمه ٔ فارسی ص 156).
-
فرا
لغتنامه دهخدا
فرا. [ ف َ ] (حرف اضافه ) نزدِ. نزدیک . پیش : فرا او رفتم ؛ پیش او رفتم . (یادداشت بخط مؤلف ). سوی . طرف . جانب . (برهان ) : به حبل ستایش فرا چَه ْ مشوچو حاتم اصم باش و غیبت شنو. سعدی (بوستان ).سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین گفت کای عاشق دیرینه ٔ...