کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرشیدورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرشیدورد
لغتنامه دهخدا
فرشیدورد. [ ف َ شیدْ وَ ] (اِخ ) در پهلوی ساسانی فرشورت ، در اوستا فرش هام ورته . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). نام برادر اسفندیار که یکی از پهلوانان ایران بود. (ولف ). در جنگ با ارجاسب کشته شد. (یادداشت به خط مؤلف ) : برادرْش را خواند فرشیدوردسپاهی ب...
-
فرشیدورد
لغتنامه دهخدا
فرشیدورد. [ ف َ شیدْ وَ ] (اِخ ) نام برادر ویسه که یکی از پهلوانان توران بود. (ولف ) : به نزدیک لهاک و فرشیدوردوز آن در سخنها همه یاد کرد. فردوسی .رجوع به فرشید و فرشورت شود.
-
فرشیدورد
لغتنامه دهخدا
فرشیدورد. [ ف َ شیدْ وَ ] (اِخ ) نام دهقانی است که با بهرام گور معاصر بود. (ولف ) : یکی گم شده نام فرشیدوردچه در بزمگاه و چه اندر نبرد. فردوسی .رجوع به فرشید و فرشورت و فرشیدور و فرشیدورت شود.
-
جستوجو در متن
-
فرشید
لغتنامه دهخدا
فرشید. [ ف َ ] (اِخ ) نام برادر پیران ویسه . (برهان ). مخفف فرشیدورد.(از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فرشیدورد شود.
-
فرشیدور
لغتنامه دهخدا
فرشیدور. [ ف َ شیدْ وَ ] (اِخ ) فرشیدورد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فرشیدورد شود.
-
فرشیدورت
لغتنامه دهخدا
فرشیدورت . [ ف َشیدْ وَ ] (اِخ ) رجوع به فرشیدور و فرشیدورد شود.
-
نهان کرده
لغتنامه دهخدا
نهان کرده . [ ن ِ / ن َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مخفی . مختفی . مکتوم . || مخزون . اندوخته : نهان کرده دینار فرشیدوردبه درویش ده تا نماند به درد.فردوسی .
-
فرشورت
لغتنامه دهخدا
فرشورت . [ فْرَ / ف ِ رَ ش َ وَ ] (اِخ ) نام یکی از پسران گشتاسب معاصر زردشت که صورت اوستایی آن فرش هام ورته بوده است . رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین ص 363 و نیز رجوع به فرشیدورد شود.
-
لهاک
لغتنامه دهخدا
لهاک . [ ل َهَْ ها ] (اِخ ) نام یکی از برادران پیران ویسه است که پس از جنگ دوازده رخ با برادر دیگر خود فرشیدورد گریخت و گستهم ایشان را تعاقب کرد و به قتل آورد. (برهان ) : ور امید داری که خسرو به مهرگشاید بدین گفته های تو چهرگروگان و آن خواسته هرچه هس...
-
فرشوکر
لغتنامه دهخدا
فرشوکر. [ فْرَ / ف ِ رَ ش ُ ک َ رَ ] (اِخ ) در اوستا چهار پسر از کی گشتاسپ نام برده شده اندکه عبارتند از: پشوتن ، اسفندیار، فرشیدورد و فرشوکر. از فرزند اخیر او در فروردین یشت بند 102 یاد شده و در آنجا به فروهر او درود فرستاده شده است . در شاهنامه ذکر...
-
دغوی
لغتنامه دهخدا
دغوی . [ دَ ] (اِخ ) دغو. نام دشتی است که گیو و طوس در شکارگاه آن دختر گرسیوز برادر افراسیاب را یافتند و پیش کیکاوس آوردند و کاوس او را بزنی پسندید و داشت و سیاوش از او متولد شد. و در آن دشت گستهم بن نوذر برادر طوس ، و لهاک و فرشیدورد برادران پیران و...
-
پایداری
لغتنامه دهخدا
پایداری . (حامص مرکب ) مقاومت . تاب . استقامت . ایستادگی . پافشاری . دوام : چو دیدند لهاک و فرشیدوردچنان پایداری از آن شیرمرد. فردوسی .باستواری جان و بپایداری کوه فریفته شد و از راه راست کرد کران . فرخی .امیر بخط خویش جواب نبشت یکی آنکه تا بوسهل را د...
-
آزور
لغتنامه دهخدا
آزور. [ وَ ] (ص مرکب ) حریص . (دهّار). آزمند. ورنج . صاحب آز. طامع. طمّاع . هلوع . ولوع . مولع : چو داننده مردم شود آزورهمی دانش او نیاید ببر. فردوسی .چنین داد پاسخ که فرشیدوردیکی آزور مرد بیخواب و خورد.فردوسی .مگر گوسفندش بود صدهزارهمان اشتر و اسب و...
-
کمینگه
لغتنامه دهخدا
کمینگه . [ ک َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) کمینگاه . (فرهنگ فارسی معین ) : دورویه چو لهاک و فرشیدوردز راه کمینگه گشادند گرد. فردوسی .نهانی همی راه بی ره گرفت به کردار شیران کمینگه گرفت . فردوسی .بدان تا در آن بیشه ساران چو شیرکمینگه کند با یلان دلیر. فردوسی ...