کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرستادن هرزنامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گل فرستادن
لغتنامه دهخدا
گل فرستادن . [ گ ُ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) کسی را برای مقابله ٔ خود طلبیدن . (غیاث ).
-
گروگان فرستادن
لغتنامه دهخدا
گروگان فرستادن . [ گ ِ رَ / رُو ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به رهن برای کسی فرستادن : چو هر سه بدین نامدار انجمن فرستی گروگان بنزدیک من . فردوسی .وز آن پس که آن کرده باشیم نیزگروگان فرستیم و هر گونه چیز. فردوسی .رجوع به گرو شود.
-
صلوات فرستادن
لغتنامه دهخدا
صلوات فرستادن . [ ص َ ل َ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) درود فرستادن بر پیغمبر. اللهم صل علی محمد و آله گفتن . رجوع به صلوات شود.
-
صلت فرستادن
لغتنامه دهخدا
صلت فرستادن . [ ص ِ ل َ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) جایزه برای کسی فرستادن . پاداش فرستادن : زین صلت کو قصاص کشتن راست من شدم زنده تا فرستادی .خاقانی .
-
هدیه فرستادن
لغتنامه دهخدا
هدیه فرستادن . [ هََ دْ / هَِ دْ ی َ / ی ِ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) اهداء. (منتهی الارب ). هدیه کردن : بسی هدیه ها نیز با اردشیرفرستاد و دینار و مشک و عبیر. فردوسی .خرد آن است که چون هدیه فرستاد بتوزو خداوند جهان با تو سخن گفت براز. ناصرخسرو.رجوع به هد...
-
پیش فرستادن
لغتنامه دهخدا
پیش فرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) ارسال داشتن قبل از موعد. فرستادن قبل از زمان معهود و مقرر. دلف ، دلیف . (منتهی الارب ). تسلیف . (تاج المصادر). تقدیم . (منتهی الارب ). || بجلو فرستادن . بمقابله فرستادن . برابر آوردن : که قیصر سپاهی فرستاد پیش ا...
-
پیشباز فرستادن
لغتنامه دهخدا
پیشباز فرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) به استقبال فرستادن . بمقابله ٔ کسی فرستادن : درفش و سپه دادش و پیل و سازفرستادش از بهر کین پیشباز. فردوسی .از بهر مجاملت مرا پیشباز رسول فرستاد تا نیمه ٔ بیابان . (تاریخ بیهقی ص 683).
-
پیغام فرستادن
لغتنامه دهخدا
پیغام فرستادن . [ پ َ / پ ِ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) پیغام دادن . پیام دادن . گفتن مطلبی بکسی تا بثالثی برساند خواه بزبان یا بنوشته : در نهان سوی ما (مسعود) پیغام فرستاد (حاجب ) که امروز البته روی گفتار نیست . (تاریخ بیهقی ). هر چند سلطان بر زبان بوالح...
-
ترحم فرستادن
لغتنامه دهخدا
ترحم فرستادن . [ ت َ رَح ْ ح ُ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) طلب آمرزش کردن . رحمک اﷲ گفتن کسی را : شو ترحم فرست خاقانی خاصه کو عالم ترحم شد. خاقانی .چو نوبت رسد زین جهان غربتش ترحم فرستند بر تربتش . (بوستان ).و رجوع به ترحم شود.
-
جان فرستادن
لغتنامه دهخدا
جان فرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) جان هدیه کردن . جان را فدا کردن : یک وام لبت نداده باشم آنگه که هزار جان فرستیم . خاقانی .بسوی آن پری قاصد نهان خواهم فرستادن صبا بسیار رفت این بار جان خواهم فرستادن .کاتبی نیشابوری (از ارمغان آصفی ).
-
درود فرستادن
لغتنامه دهخدا
درود فرستادن . [ دُ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) نماز گزاردن . (ناظم الاطباء).تصلیة.(ترجمان القرآن جرجانی ). || درود رساندن .درود دادن . سلام و تحیت و آفرین رساندن : فرستم درود فرستاده اش گزین گزینان آزاده اش . فردوسی .سه دیگر بپیمود راه درازدرودش فرستاد و...
-
دشنام فرستادن
لغتنامه دهخدا
دشنام فرستادن . [ دُ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) دشنام پیغام دادن : واعظ صفت میکده سر کرد به مجلس در پرده به رندان همه دشنام فرستاد.واله هروی (از آنندراج ).
-
رسول فرستادن
لغتنامه دهخدا
رسول فرستادن . [ رَ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) قاصد فرستادن . پیک روانه کردن . (یادداشت مؤلف ). فرستادن ایلچی و نماینده و قاصد بسوی کسی : نامه رفت به امیر چغانیان با شرح این احوال تا هشیار باشد که علی تکین رسولی خواهد فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360)....
-
رحمت فرستادن
لغتنامه دهخدا
رحمت فرستادن . [ رَ م َ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) آمرزش و غفران کردن کسی را پس از مرگ . خدا بیامرز گفتن مرده را : فرستی مگر رحمتی در پیم که بر کرده ٔ خویش واثق نیم .(بوستان ).
-
مو فرستادن
لغتنامه دهخدا
مو فرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) در جوف کاغذ مو گذاشتن و برای معشوقه فرستادن به نشان آنکه تن من در هجر تو مانند موی لاغر و نحیف گشته است . (از ناظم الاطباء). موی دادن . (آنندراج ). چون کسی به زنی عاشق شود و وصالش دست ندهد موی در کاغذی پیچیده در ...