کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرساینده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرساینده
لغتنامه دهخدا
فرساینده . [ ف َ ی َ دَ / دِ ] (نف ) فرسوده کننده . آنچه چیز دیگر را بفرساید و از میان برد. (یادداشت به خط مؤلف ). || چیزی باشد که به سببی از اسباب مانند رسیدن آسیبی و مکروهی و یا به کثرت دست خوردن و... نقصان و خرابی تمام بدان راه یافته . (برهان ).
-
جستوجو در متن
-
فرسایندگی
لغتنامه دهخدا
فرسایندگی . [ ف َ ی َ دَ / دِ ] (حامص ) فرساینده بودن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرساینده شود.
-
سپهرفرسای
لغتنامه دهخدا
سپهرفرسای . [ س ِ پ ِ ف َ ] (نف مرکب ) فرساینده ٔ سپهر : برزد شغبی سپهرفرسای او نیز نگون فتادبر جای .نظامی .
-
جانفرسایی
لغتنامه دهخدا
جانفرسایی . [ ف َ ](حامص مرکب ) عمل جان فرساینده . جان کاهی . جان آزاری .
-
دشمن فرسای
لغتنامه دهخدا
دشمن فرسای . [ دُ م َ ف َ ] (نف مرکب ) فرساینده ٔ دشمن . عاجز کننده ٔ عدو : سال و مه دولت آن بارخدای ملکان همچنان باد ولی پرور و دشمن فرسای .فرخی .
-
ساحق
لغتنامه دهخدا
ساحق . [ ح ِ ] (ع ص ) سحق کننده و کوبنده . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساینده . ریزکننده . نرم کننده . آس کننده . فرساینده . کهنه کننده . ریزریزکننده .
-
سنگ فرسای
لغتنامه دهخدا
سنگ فرسای . [ س َ ف َ ] (نف مرکب ) فرساینده ٔ سنگ . آنچه سنگ را بساید : سپاهی بهم کرد چون کوه قاف همه سنگ فرسای و آهن شکاف . نظامی .|| (ص ) سم فرسوده شده ٔ از سنگ . (ناظم الاطباء).
-
کهنه گر
لغتنامه دهخدا
کهنه گر. [ ک ُ ن َ / ن ِ گ َ ] (ص مرکب ) آنچه اشیاءرا کهنه و فرسوده کند. کهنه کننده . فرساینده . (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات ) : کهنه گر است این زمان ، عمر ابد مجو در آن مرتع عمر خلد را، خارج این زمانه کن .مولوی (کلیات شمس ایضاً).
-
فرسا
لغتنامه دهخدا
فرسا. [ ف َ ] (نف مرخم ) مخفف فرساینده . (یادداشت به خطمؤلف ). این لغت در ترکیب به صورت مزید مؤخر آید.ترکیب ها:- آبله فرسا . آسمان فرسا. بحرفرسا. تن فرسا. توان فرسا. روان فرسا. طاقت فرسا. فلک فرسا. قلم فرسا. گنه فرسا. رجوع به هر یک از این مدخل ها ش...
-
تن فرسای
لغتنامه دهخدا
تن فرسای . [ ت َ ف َ ] (نف مرکب ) فرساینده ٔ تن . پایمال کننده ٔ تن . افسرده کننده ٔ تن . که تن فرسوده کند : از عرقهای شور تن فرسای چرک بر من نشسته سر تا پای .نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 206).
-
جانفرسای
لغتنامه دهخدا
جانفرسای . [ ف َ ] (نف مرکب ) یعنی آنچه نقصان کننده ٔ عمر بود. (شرفنامه ٔ منیری ). فرساینده ٔ جانها. آزاررساننده . موذی . (ناظم الاطباء) : بارها نوعروس جانفرسای دست در دامنش زدی که درای . سعدی .|| نفرت انگیزنده . || موجع. دردناک . (ناظم الاطباء).و رج...
-
فلک فرسای
لغتنامه دهخدا
فلک فرسای . [ ف َ ل َ ف َ ] (نف مرکب ) فرساینده ٔ آسمان . آسمان خراش . (یادداشت مؤلف ). هرچه از رفعت و بلندی مرتبه به آسمان رسد : بنابر آنکه در جنگ بدر از رکاب فلک فرسای تخلف نموده بودند در این باب الحاح و مبالغه ٔ تمام به جای آورند. (روضة الصفا).
-
سا
لغتنامه دهخدا
سا. (نف مرخم ) سای و ساینده . این کلمه بصورت مزید مؤخر (پسوند) با کلمات دیگر ترکیب شود و بمعانی زیر آید:1 - ساینده ، لمس کننده . مماس شونده : آسمان سا، اوج سا، بندسا، پهلوسا، جبهه سا، جبین سا، سرمه سا، سمن سا، فلک سا، گردون سا : در آن سنگ بسته در او...
-
بخل
لغتنامه دهخدا
بخل . [ ب ُ ] (ع مص ) زفتی کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). منع کردن و امساک کردن . (از اقرب الموارد). بخیلی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بُخُل . بَخَل . (ناظم الاطباء). بَخل . بَخ...