کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرزد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرزد
لغتنامه دهخدا
فرزد. [ ف ُ رُ / ف َ رَ ] (اِ) سبزه است در نهایت سبزی و تازگی و تری و آن را فریز نیز گویند و بعضی گویند سبزه ای باشد که در روی آبهای ایستاده به هم میرسد و در تابستان و زمستان سبز و خرم میباشد. (برهان ).در تازی آن را ثیل خوانند. (اسدی ). سبزه ای باشد ...
-
جستوجو در متن
-
فریزبویا
لغتنامه دهخدا
فریزبویا. [ ف َ ] (اِ) گیاهی است خوشبو. (آنندراج ). فریز. رجوع به فریز و فرزد شود.
-
فرزه
لغتنامه دهخدا
فرزه . [ ف َ زَ / زِ ] (اِ) به معنی فَرَزد است که نوعی از سبزه ٔ تر و تازه باشد و آن را فریز میگویند. (برهان ). فرز.فرزد. فریز. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : از خانه چو رفت بر سر کوی چون فرزه نشست بر لب جوی .نظامی .
-
پشم وزغ
لغتنامه دهخدا
پشم وزغ . [ پ َ وَ زَ ] (اِ مرکب ) جُل وزغ . طُحلب . چغزلاوَه . خَزَه . گاواب . غوک جامَه .ثَورالماء. جامه ٔ غوک . خُبزُالضفادِع . فرزد. چِم . جُل بَک . بزغمه . چغزبازه .
-
رخشانی
لغتنامه دهخدا
رخشانی . [ رَ / رُ ] (حامص ) حالت رخشان . صفت رخشان . رخشندگی . درخشندگی . تابناکی . تابندگی . تلألؤ. لمعان .درخشانی . بریق . براق . (یادداشت مؤلف ) : فروتر ز کیوان ترا اورمزدبه رخشانی لاله اندر فرزد. ابوشکور بلخی .دوان شد به بالین او اورمزدبه رخش...
-
فرژ
لغتنامه دهخدا
فرژ. [ ف ُ رُ ] (اِ) گیاهی باشد در غایت تلخی که دفع مرض کناک ، که آن پیچش و زحیر است ، کند و دردشکم را نافع باشد و آن را از ملک چین آورند و بعضی گویند وج است که آن را «اکر» ترکی و گیاه ترکی خوانند و بعضی گویند ریوند است و آن دارویی باشد مشهور به جهت ...
-
فرز
لغتنامه دهخدا
فرز. [ ف ِ ] (اِ) مهره ای از مهره های شطرنج که به منزله ٔ وزیر است . (برهان ). و آن را فرزین گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به فرزین و فرزان شود. || سبزه باشد در غایت خوبی و تری و تازگی . (برهان ). فریز. فریس . فرزد. فرزه . پریز. فریژ. فریج . (از حاشیه ...
-
بیدگیا
لغتنامه دهخدا
بیدگیا. (اِ مرکب ) بیدگیاه . نوعی از حرشف است که کنگر باشد سرد و خشک است در اول ، جراحتهای تازه را نافع باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). نوعی از حرشف است که خارهای آنرا زده بپزند و بخورند. (انجمن آرا). مرغ . چمن . فریز. فرزد. بجم . پریز. ثئیل . (یادداشت م...
-
فروتر
لغتنامه دهخدا
فروتر. [ ف ُ ت َ ] (ق مرکب ) مقابل فراتر و برتر. پائین تر. پست تر : فروتر زکیوان ترا اورمزدبه رخشانی لاله اندر فرزد. بوشکور.برتر مشو از حد و نه فروترهشدار، مقصر مباش و غالی . ناصرخسرو.- فروتر نشستن ؛ فروتر آمدن . رجوع به این مدخل ها در ردیف شود. || ...
-
فریز
لغتنامه دهخدا
فریز. [ ف َ / ف ِ ] (اِ) گیاهی است در نهایت سبزی وتازگی که از خوردن آن دواب فربه شوند. (برهان ). مَرغ . چمن . پرند. (یادداشت بخط مؤلف ). فرزد. فرزه . فریز. فریج . فرز. فرژ. (فرهنگ فارسی معین ) : ای که در بستان جانم شاخ مهردست در هم داده چون شاخ فریز...
-
اورمزد
لغتنامه دهخدا
اورمزد. [ م َ ] (اِخ ) ستاره مشتری . (غیاث اللغات ). ستاره ایست در آسمان ششم که قاضی فلک است و خانه در برج قوس و حوت دارد و اقلیم دوم که آن بلاد چین است بدو منسوب است و منجمان سعد اکبرش خوانند و او را ارمزد و زاوش و هرمزد و هرمز نیز گویند و تازیش برج...
-
عرمض
لغتنامه دهخدا
عرمض . [ ع َ م َ ] (ع اِ) درخت با خار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || درخت خرد کنار و پیلو. و هر درخت که گاهی کلان نگردد. (منتهی الارب ). خرد و کوچک از سدر و اراک ، و گویند خرد و کوچک هر درختی که هرگز بزرگ نشود. (از اقرب الموارد). نوعی از درخت کنا...
-
میزد
لغتنامه دهخدا
میزد. [ م َ ی َ ] (اِ) در آئین زرتشتی ، نذر و تقدیمی غیر مایع و فدیه و چیزی خوردنی . در مقابل نذر مایع و آشامیدنی که زور [ زَوْ ] نامیده میشود. قربانی را میزد می نامیدند و ظاهراً عبارت بود از گوشت و چربی یا کره . (از ایران در زمان ساسانی ص 186). ... ...
-
مرغ
لغتنامه دهخدا
مرغ . [ م َ ] (اِ) فریز است و آن نوعی ازسبزه باشد که حیوانات چرنده آن را به رغبت تمام خورند و آن زیاده از نیم شبر از زمین بلند نشود. و بغایت سبز و خرم و درهم روئیده باشد. (برهان ). نوعی از گیاه که به انبوهی روید بغایت سبز و نازک باشد و به هندی دوب گو...