کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرزانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرزانه
لغتنامه دهخدا
فرزانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص ) حکیم . دانشمند. عاقل . (برهان ). بخرد. فرزان . فیلسوف . مقابل دیوانه . (یادداشت به خط مؤلف ). در زبان پهلوی فرزانک ، در هندی باستان پْرَ، پیشوند به معنی پیش + جان یا جانتی به معنی شناختن و فهمیدن . قیاس کنید با جان در...
-
واژههای مشابه
-
بی فرزانه
لغتنامه دهخدا
بی فرزانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + فرزانه ) مرادف بی دانش و قیاس . آنست که نافرزانه باشد. (آنندراج ). نادان و بی عقل . (ناظم الاطباء) : خلق میگویند جاه و منصب از فرزانگی است گو مباش آنها که ما رندان بی فرزانه ایم . سعدی .رجوع به فرزانه...
-
جستوجو در متن
-
ماه آب
لغتنامه دهخدا
ماه آب . (اِخ )نام فرزانه ای فارسی بوده . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
شارستان
لغتنامه دهخدا
شارستان . [ رَ ] (اِخ ) نام کتابی است از تصنیفات فرزانه بهرام که یکی از حکمای عجم است . (برهان قاطع). و رجوع به بشارسان و شارستان چهارچمن شود.
-
پگوی
لغتنامه دهخدا
پگوی . [ پ َ ] (ص ) بلغت زند و پازند مؤبد و حکیم و دانا را گویند. (برهان قاطع). فرزانه . دانا. دانشمند. حکیم .
-
بهزاد
لغتنامه دهخدا
بهزاد. [ ب ِ ] (اِخ ) نام یکی از پسران جمشید جم ، حکیم و فرزانه خوی . (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
فرزان
لغتنامه دهخدا
فرزان . [ ف َ ] (اِ) علم . حکمت . دانش . (برهان ). حکمت . (صحاح ) (اسدی ). || استواری . (برهان ). || (ص ) حکیم . فیلسوف . فرزانه . (یادداشت به خط مؤلف ) : هر کجا تیزفهم فرزانی است بنده ٔ کندفهم نادانی است . سنائی .- نافرزان ؛ بی دانش . نادان :مخالف...
-
شارسان
لغتنامه دهخدا
شارسان . (اِخ ) نام کتابی است از فرزانه بهرام بن فرهاد پارسی که موسوم است به چهار چمن . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). و رجوع به شارستان و شارستان چهارچمن شود.
-
نافرزانه
لغتنامه دهخدا
نافرزانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) ناهوشمند. ناهوشیار. || نابخرد. جاهل . نادان . مقابل فرزانه به معنی حکیم و دانشمند و عاقل و دانا.
-
داود
لغتنامه دهخدا
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن عمربن هبیرة. ابن المقفع فرزانه ٔ نامی در آغاز دبیر وی بوده است برای امور کرمان . (الورزاء و الکتاب ص 75).
-
آرمان
لغتنامه دهخدا
آرمان . (اِخ ) نامی از نامهای مردان : چو کردوی شاپور و چون اندیان سپهدار ارمینیه وْ آرمان نشستند با شاه ایران برازبزرگان فرزانه ٔ رزم ساز.فردوسی .
-
سندلی
لغتنامه دهخدا
سندلی . [ س َ دَ ] (اِخ ) سندل . شهری به هند : بمردی جهان را گرفته بدست ورا سندلی بود جای نشست . فردوسی .همی خواست فرزانه ٔ گو که گوبود شاه و در سندلی پیشرو.فردوسی .
-
کارآمد
لغتنامه دهخدا
کارآمد. [ م َ ] (ن مف مرکب ) آنکه کارها را به نیکوئی انجام دهد. آنکه کار داند، گوئیم : مردی یا زنی کارآمد است : بجز فرهاد کورا تیشه ٔ آخر بکار آمدبه این فرزانه ده یک مرد کارآمد نمی آید. محسن تأثیر (از آنندراج ).|| شی ٔ قابل استعمال .