کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرخنده بخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بخت
لغتنامه دهخدا
بخت .[ ب َ ] (اِ) بخش . قسمت . بهره . (ناظم الاطباء). و در اصل بخش بوده شین معجمه را بدل به تا کرده اند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). حصه . (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ رشیدی ). مقدر و نصیب . (فرهنگ نظام ). صاحب آنندراج گوید از صفات بخت : بیدار، بل...
-
طالع سعد
لغتنامه دهخدا
طالع سعد. [ ل ِ ع ِ س َ ] (ترکیب وصفی ) طالع مسعود. بخت فرخنده . طالع خجسته . اقبال . طالع مبارک و میمون : زی طالع سعد و در اقبال خداوندفخر بشر و بر سر عالم همه افسر.ناصرخسرو.
-
طالع همایون
لغتنامه دهخدا
طالع همایون . [ ل ِ ع ِ هَُ ] (ترکیب وصفی ) طالع خجسته . بخت فرخنده . اختر میمون . طالع مبارک : ز مشرق سرکوی آفتاب طلعت تواگر طلوع کند طالعم همایون است .حافظ.
-
تنسق
لغتنامه دهخدا
تنسق . [ ت َ س ُ ] (مغولی ،اِ) تنسوق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : گذر کرد بر خاطرم بارهاوز آن بود بر خاطرم بارهاکه ازبهر فرزند فرخنده فال برون آورم تنسقی حسب حال که دستور خوانند آن را بنام اگر بخت دستور باشد مدام .نزاری قهستانی (دستورنامه از یادداشت...
-
طالع مسعود
لغتنامه دهخدا
طالع مسعود. [ ل ِ ع ِ م َ ](ترکیب وصفی ) بخت فرخنده . اختر فیروز. ستاره ٔ میمون . و رجوع به طالع میمون و طالع سعد شود : رایت منصور او را فتح باشد پیشروطالع مسعود او را بخت باشد پیشکار. منوچهری .امروز کزو طالع مسعود شده ستم از دهر کی اندیشم وز بیم زوا...
-
فیروز
لغتنامه دهخدا
فیروز. (اِ) نام روز سیُم از خمسه ٔ مسترقه ٔ سالهای ملکی . (برهان ). رجوع به پیروز شود. || (ص ) پیروز. (فرهنگ فارسی معین ). مظفر و منصور و آنکه حاجاتش برآمده باشد. (برهان ) : چو تاج بزرگی به سر برنهادچنین گُرد بر تخت فیروز باد. فردوسی .کسی باشد از بخت...
-
سعید
لغتنامه دهخدا
سعید. [ س َ ] (ع ص )نیک بخت . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (مهذب الاسماء).ج ، سعداء. باسعادت و نیک بخت . ضد شقی . (ناظم الاطباء). خجسته . فرخنده . خجسته . همایون . مسعود : عید او باد سعید و روز او باد چو عیددور باد از تن و از جانش شیطان رجیم . فرخی .ع...
-
مسعود
لغتنامه دهخدا
مسعود. [ م َ ] (ع ص ) ضد شقی . نیکبخت شده و نیکبخت (و آن از فعل سُعِد و نیز أسعد می تواند باشد). ج ، مَساعید. (از اقرب الموارد). میمون و مبارک . (آنندراج ). نیک بخت . (دهار). سعادتمند. خجسته . فیروز. فرخنده . نیک اختر. نکواختر. سعید. خوشبخت . خوش اق...
-
آمد
لغتنامه دهخدا
آمد. [ م َ ] (مص مرخم ، اِمص ) اقبال . روی کردن بخت . مقابل ادبار: دیدن روباه در سفر آمددارد. || خجستگی . میمونی . میمنت . مقابل نیامد: سرکه انداختن آمد نیامد دارد؛ یعنی برای بعضی فرخنده و بفال نیک و برای برخی شوم و بفال بد است .- آمد داشتن ؛ همیشه ...
-
برگشته
لغتنامه دهخدا
برگشته . [ ب َ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) برگردیده . مراجعت نموده . (ناظم الاطباء). بازگشته : منم منم بلبل سرگشته از کوه و کمر برگشته . ؟التفات ؛ برگشته نگریستن . (از منتهی الارب ). || پشت کرده . منصرف . روی گردان شده : ای امت برگشته ز اولاد پیمبرا...
-
فیروزی
لغتنامه دهخدا
فیروزی . (حامص ) پیروز بودن ، یا پیروز شدن . فتح . نصرت . نجح . ظفر. فوز. کامیابی . کام . موفقیت . (یادداشت مؤلف ) : زویسه به قارن رسید آگهی که آمد به فیروزی و فرهی . فردوسی .چو بگذشت یک چند از نامداربه فیروزی و دولت شهریار. فردوسی .تو را باد فیروزی...
-
سپاهدار
لغتنامه دهخدا
سپاهدار. [ س ِ ] (نف مرکب ) سپهدار. دارنده ٔ سپاه . دارنده ٔ لشکر. فرمانده ٔ لشکر. فرمانده ِ سپاه . || صاحب منصبی خاص بوده است در عهد غزنویان : پور سپاهدار خراسان محمد است فرخنده بخت و فرخ روی و مؤیداست . منوچهری .ابومطیع بدرگاه آمده بود... سپاهدارا...
-
خجسته پی
لغتنامه دهخدا
خجسته پی . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) مبارک قدم .(از آنندراج ). پی خجسته . فرخ پی . نیک پی . مبارک پی . فرخ پی . فرخنده پی . خوشقدم . میمون النقیبة : خجسته پی و نام او زردهشت که اهرمن بدکنش را بکشت . دقیقی .خجسته بادت عید ای خجسته پی م...
-
فرخ
لغتنامه دهخدا
فرخ . [ ف َرْ رُ ] (ص ) مبارک . خجسته . میمون . (برهان ). بشگون . نیک . فرخنده . سعد. (یادداشت به خط مؤلف ) : به ایران چو آید پی فرخش ز چرخ آنچه خواهد دهد پاسخش . فردوسی .بدو گفت فرخ پی و روز توهمان اختر نیکی افروز تو. فردوسی .نهادند سر سوی شاه جهان...
-
بیدار
لغتنامه دهخدا
بیدار. (ص ، اِ)که در خواب نیست . مقابل خفته . صاحب آنندراج گوید: مقابل خفته مرکب از «بید» بمعنی شعور و آگاهی و «دار»که کلمه ٔ نسبت است و غنچه ، آیینه ، بخت ، دولت ، همت ، دل ، خاطر، جان ، عقل ، شرم ، شبنم ، عرق ، فتنه و مغز در صفات او مستعمل است . (ا...