کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرخنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرخنده
لغتنامه دهخدا
فرخنده . [ ف َ خ ُ دَ / دِ ] (ص ) مبارک و میمون . (برهان ). مبارک . (صحاح الفرس ). همایون . فری . (یادداشت به خط مؤلف ) : آمد نوروز و نو دمید بنفشه بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه (؟). منجیک ترمذی .ز توران سوی زابلستان شدندبه نزدیک فرخنده دستان شدند....
-
فرخنده
لغتنامه دهخدا
فرخنده . [ ف َ خ ُ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برون بخش حومه ٔ شهرستان فردوس ، واقع در بیست ویک هزارگزی شمال خاوری فردوس و چهارهزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی بجستان به فردوس . ناحیه ای است کوهستانی ، معتدل و دارای ده تن سکنه . از قنات مشروب میشود. محصول...
-
واژههای مشابه
-
طالع فرخنده
لغتنامه دهخدا
طالع فرخنده . [ ل ِ ف َخ ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ) فرخنده طالع. طالع خجسته .طالع سعد و میمون . بخت فیروز. بخت نیک : خرم آن فرخنده طالع را که چشم بر چنان روی اوفتد هر بامداد.سعدی .
-
جستوجو در متن
-
نافرخنده
لغتنامه دهخدا
نافرخنده . [ ف َ خ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) نامبارک . نامیمون . شوم . میشوم . مشؤوم . نحس . مقابل فرخنده . رجوع به فرخنده شود.
-
بامیمنت
لغتنامه دهخدا
بامیمنت . [ م َ م َ ن َ ] (ص مرکب ) که میمنت داشته باشد. میمون . مبارک . فرخنده . فرخنده پی . و رجوع به میمنت شود.
-
سیامک
لغتنامه دهخدا
سیامک . [ م َ ] (اِخ ) نام پسر کیومرث . (برهان ) (از آنندراج ) (غیاث ) : سیامک بدش نام فرخنده بودکیومرث را دل بدو زنده بود.فردوسی .
-
نافرخندگی
لغتنامه دهخدا
نافرخندگی . [ ف َ خ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) شآمت . نامبارکی . مقابل فرخندگی . رجوع به فرخنده و فرخندگی شود.
-
اسعد اﷲ ایامکم
لغتنامه دهخدا
اسعد اﷲ ایامکم . [ اَ ع َ دَل ْ لا هَُ اَی ْ یا م َ ک ُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خداوند روزهای شما فرخنده کناد.
-
به آئین
لغتنامه دهخدا
به آئین . [ ب ِه ْ ] (ص مرکب ) نیک سیر. نیک خصلت : آن نکوطلعت و فرخنده امیرآن به آئین و پسندیده سوار.فرخی .
-
خجسته شدن
لغتنامه دهخدا
خجسته شدن . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مبارک شدن . فرخنده شدن . خوش یمن شدن . خوش قدم شدن .
-
خنستان
لغتنامه دهخدا
خنستان . [ خ ُ ن ِ ] (ص ) مبارک . میمون . فرخنده . خجسته . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). مصحف خَنِشان است .
-
خنشا
لغتنامه دهخدا
خنشا. [ خ ُ/ خ ِ ] (ص ) مبارک . میمون . خجسته . خنستان . فرخنده . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به خنشان شود.
-
همایون پی
لغتنامه دهخدا
همایون پی . [ هَُ یوم ْ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) فرخنده پی . فرخ پی . خجسته پی . مبارک قدم : دیدن ماه نو و عید بدو فرخ بادکه همایون پی و فرخ رخ و فرخنده لقاست .فرخی .