کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرخزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرخزاد
لغتنامه دهخدا
فرخزاد. [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) پسر مسعود غزنوی و کنیت وی ابوشجاع است . این شاهزاده از کسانی است که به عدل و انصاف شهرت داشت و ابوالفضل بیهقی همواره از او به نیکی و بزرگی یاد میکند. زندگی او بیشتر همزمان با مزاحمت ترکان سلجوقی است و یک بار طغرل سلجوقی تا...
-
فرخزاد
لغتنامه دهخدا
فرخزاد. [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) خسرو. یکی از اعقاب خسروپرویز است که پس از مرگ آزرمدخت و پادشاهی کوتاه هرمز پنجم و خسرو چهارم ، تیسفون را فتح کرد و مدتی شهریاری داشت . (از ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ رشیدیاسمی چ 2 ص 522). بنا به روایت فردوسی این شخص حا...
-
فرخزاد
لغتنامه دهخدا
فرخزاد. [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه ، واقع در500گزی خاور نقده و یک هزارگزی جنوب شوسه ٔ نقده به مهاباد. ناحیه ای است جلگه ای ، معتدل و دارای 495 تن سکنه است . از گدارچای مشروب میشود. محصولاتش غلات ، چغندر، توت...
-
فرخزاد
لغتنامه دهخدا
فرخزاد. [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) رستم . پسر هرمزد ششم و از سرداران یزدگرد سوم بود.(ولف ). پسر فرخ هرمزد و برادر فرخ زاد هرمزد است . (ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ رشیدیاسمی ص 522). این سردار در حمله ٔ عرب به ایران به دست سپاهیان بادیه نشین عرب کشته شد و ...
-
فرخزاد
لغتنامه دهخدا
فرخزاد. [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) فرشته ای است موکل به زمین . (برهان ).
-
فرخزاد
لغتنامه دهخدا
فرخزاد. [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) هرمزد. یکی از بزرگان اواخر روزگار ساسانی و برادر رستم فرخزاد است که در زمان یزدگرد سوم منصب دریگ بذ یعنی ریاست امور دربار را داشت . او یکی ازکسانی است که موجب خلع و هلاک فرخزاد خسرو شدند و یزدگرد سوم را بر سر کار آوردند. (...
-
فرخزاد
لغتنامه دهخدا
فرخزاد. [ ف َرْ رُ ] (ن مف مرکب ) مبارک زاد باشد، چه فرخ به معنی مبارک آمده است . (برهان ). فیروز. خجسته . سعادتمند. (ناظم الاطباء). رجوع به فرخ شود.
-
فرخزاد
لغتنامه دهخدا
فرخزاد. [ ف َرْ رُ ](اِخ ) فرخزات . پدر آذرفرنبغ. رجوع به فرخزات شود.
-
فرخزاد
لغتنامه دهخدا
فرخزاد. [ف َرْ رُ ] (اِخ ) فرخان زاد. رجوع به فرخان زاد شود.
-
واژههای مشابه
-
رستم فرخزاد
لغتنامه دهخدا
رستم فرخزاد. [ رُ ت َ م ِ ف َرْ رُ ](اِخ ) رستم سپهبد. رستم فرخ هرمز. محمد معین آرد: پسر سپاهبد فرخ هرمزد سردار معروف و مدبر و دلیر اواخر عهد ساسانی (متولد 630 - مقتول 636 م .) که مورخان ارمنی پدر و پسر را «ایشخان » (شاهزاده ) یاد کرده اند. در زمان س...
-
جستوجو در متن
-
رستم فیروزان
لغتنامه دهخدا
رستم فیروزان . [ رُ ت َ م ِ ] (اِخ ) رستم فرخزاد. رجوع به رستم فرخزاد و تجارب السلف ص 29 شود.
-
رستم فرخ هرمز
لغتنامه دهخدا
رستم فرخ هرمز. [ رُ ت َ م ِ ف َرْ رُ هَُ م ُ ] (اِخ ) رستم فرخزاد. رجوع به رستم فرخزاد و فهرست حبیب السیر چ خیام شود.
-
رستم
لغتنامه دهخدا
رستم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) یا رستم فرخزاد. نام پسر هرمز که سردار یزدگرد سوم بود. (لغات ولف ) : بدانست رستم شمار سپهرستاره شمربود با داد و مهر. فردوسی .رجوع به رستم فرخزاد شود.