کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرحسیما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سیما
لغتنامه دهخدا
سیما. (ع اِ)نشان و علامتی که شناخته شود بدان خیر و شر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نشان . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). نشان . علامت . (منتهی الارب ) : اگر تو راست میگویی که فعل مرد و زن باشدچرا شکل تو در صورت نه سیمای پدر دارد. ناصرخسرو.آسی...
-
سیما
لغتنامه دهخدا
سیما. [ سی ی َ ] (ع ق مرکب ) خاصه و خاص . (غیاث ) (آنندراج ). لاسیَّما. مخصوصاً. علی الخصوص . بویژه .
-
فرح
لغتنامه دهخدا
فرح . [ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن فرح ارموی ، مکنی به ابی الروح . از مردم ارومیه و فقیهی فاضل و صالح بود. در نوغان طوس نزد شیخ محمدبن ابی العباس فقه آموخت . من [ یعنی سمعانی ] او را در آنجا دیدم و با من از ابی سعد ناصربن سهل بغدادی و محمدبن ابی س...
-
فرح
لغتنامه دهخدا
فرح . [ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن انطون بن الیاس انطون . نویسنده ای محقق بود. در طرابلس تولد یافت و همانجا به تحصیل پرداخت و در سال 1315 هَ .ق . به اسکندریه رفت و سرپرستی مجله ٔ «الجامعه » را به عهده گرفت و شش سال هم نویسنده ٔ «صدی الاهرام » بود و نیز مجله...
-
فرح
لغتنامه دهخدا
فرح . [ ف َ رَ ] (اِخ ) تکتوک . از قبیله ٔ بطاحین از اعراب سودان است . او در شماربزرگان شعرای سودان و از مشاهیر عصر خود بود. شعرش نیکوست . درگذشت او به سال 1017 هَ .ق . / 1608 م . اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی از شعراءالسودان ص 260).
-
فرح
لغتنامه دهخدا
فرح . [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فلارد بخش لردگان شهرستان شهرکرد، واقع در 48هزارگزی جنوب خاوری لردگان و سی هزارگزی راه عمومی . ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل که دارای 133 تن سکنه است . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات ، برنج و کتیرا است...
-
فرح
لغتنامه دهخدا
فرح . [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیگنان بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس ، واقع در پنجاه هزارگزی شمال باختری بشرویه و 12هزارگزی شمال باختری نیگنان . ناحیه ای است واقع در دامنه و گرمسیر که دارای 14 تن سکنه است . از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات ،...
-
فرح
لغتنامه دهخدا
فرح . [ ف َ رَ ] (ع مص ) شادمانی نمودن و فیریدن . (منتهی الارب ). گشاده شدن دل به لذت عاجل . (از اقرب الموارد). شاد شدن . (ترجمان القرآن جرجانی ). شاد شدن و دنه گرفتن . (تاج المصادر بیهقی )(مصادر زوزنی ). || (اِمص ) فیریدگی . (منتهی الارب ). سرور. (ا...
-
فرح
لغتنامه دهخدا
فرح . [ ف َ رِ ] (ع ص ) شادان و فیرنده . (منتهی الارب ). فارح . (اقرب الموارد). رجوع به فارح شود.
-
زحل سیما
لغتنامه دهخدا
زحل سیما. [ زُ ح َ ] (ص مرکب ) در این بیت خاقانی کنایت از تیره رنگ و کدر آمده است : قطب وارم بر سر یک نقطه دارد چارمیخ این دو مریخ ذنب فعل زحل سیمای من .خاقانی .
-
سمن سیما
لغتنامه دهخدا
سمن سیما. [ س َ م َ ] (ص مرکب ) سمن پیکر. (ناظم الاطباء). چهره او در سپیدی چون گل یاسمن است : دمید خط ز بناگوش آن سمن سیماغریب شامی از این صبحگاه پیدا شد. صائب .بناگوش تو ای ترک سمن سیمای سیمین تن سمن را خاک زد در چشم و گل را چاک پیراهن .احمدبن مؤید...
-
سیمین سیما
لغتنامه دهخدا
سیمین سیما. (ص مرکب ) آنکه سیمایی مانند سیم دارد. نقره گون سیما. سپیدچهره : بر مشک زنم بوسه و بر سیم نهم روی ای مشکین زلفین من ای سیمین سیما.مسعودسعد.
-
مه سیما
لغتنامه دهخدا
مه سیما. [ م َه ْ ] (ص مرکب ) ماه سیما. که دارای سیمایی چون ماه است . با سیمایی بسان ماه زیبا : آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهداز کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو.حافظ.
-
ماه سیما
لغتنامه دهخدا
ماه سیما. (ص مرکب ) ماه طلعت . آن که سیمای وی مانند ماه باشد. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است . (آنندراج ). مه سیما. ماهرخ . ماهرو. ماهروی . ماه چهره : ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست سهی قدان سیه چشم ماه سیما را. حافظ.به چشم کرده ام ابروی ماه سیم...
-
ملک سیما
لغتنامه دهخدا
ملک سیما. [ م َ ل َ ] (ص مرکب ) خوشگل . پری چهر. (از ناظم الاطباء). فرشته روی . ملک طلعت . زیباروی : قوام دین پیغمبر ملک محمود دین پرورملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما. فرخی .من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملک است یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود....