کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فربه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فربه
لغتنامه دهخدا
فربه . [ ] (اِخ ) از رستاق انارطسوج است . (تاریخ قم ص 121).
-
فربه
لغتنامه دهخدا
فربه . [ ف َ ب ِه ْ ] (ص ) چاق . سمین . شحیم . فربی . (یادداشت به خط مؤلف ). مقابل لاغر. (آنندراج ). پروار. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پرگوشت : نشست اندر آن پاک فربه بره که تیر اندر آن غرق شد یکسره . فردوسی .بسی گوسفندان فربه بکشت بیامد یکی جام ...
-
واژههای مشابه
-
زخم فربه
لغتنامه دهخدا
زخم فربه . [ زَ م ِ ف َ ب ِه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زخم درشت . ضربه ٔ بزرگ . ضربه ای که اثری عمیق و نشانی نمایان از خود بر جای بگذارد. زخم عمیق : گرسنه چو با سیر خاید کباب بفربه ترین زخمی آرد شتاب . نظامی .رجوع به زخم تیز شود. || زخم فربه شدن ؛ ...
-
شارل فربه
لغتنامه دهخدا
شارل فربه . [ ل ِ ف َ ب ِه ْ ] (اِخ ) شارل سوم . رجوع به شارل سوم شود.
-
جستوجو در متن
-
اثمیداد
لغتنامه دهخدا
اثمیداد. [ اِ ] (ع مص ) فربه گردیدن . فربه شدن .
-
دغه
لغتنامه دهخدا
دغه . [ دِ غ َ ] (ص ) زنی یا مردی کوتاه و فربه . آدمی سخت فربه و دموی . سخت فربه متمایل به کوتاهی و سرخی . سخت فربه با گوشتی پیچیده و سخت و خونی بسیار. بسیار فربه با گوشتی سخت . باقدی کوتاه و سخت فربه با گوشتی سخت . بسیار سرخ و فربه با گوشتی سخت . حَ...
-
اسمان
لغتنامه دهخدا
اسمان . [ اِ ] (ع مص ) فربه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فربه کردن چیزی . (ترجمان علامه ٔجرجانی ). || فربه شدن . || فربه گشتن چاروایان کسی . || صاحب ستور فربه شدن . مالک گردیدن فربه را. || فربه خریدن . || تر کردن طعام را به روغن . || بسیاررو...
-
ثرباء
لغتنامه دهخدا
ثرباء. [ ث َ ] (ع ص ) فربه . شاة ثرباء؛ گوسپند ماده ٔ فربه .
-
مثرطم
لغتنامه دهخدا
مثرطم . [ م ُ ث َ طِ ] (ع ص ) بسیار فربه یا خاص است به ستور. (منتهی الارب ) (از محیطالمحیط). بسیار فربه و ستور بسیار فربه . (ناظم الاطباء).
-
ناویة
لغتنامه دهخدا
ناویة. [ ی َ ] (ع ص ) اشتر فربه . (مهذب الاسماء). ناقه ٔ فربه . (آنندراج ). تأنیث ناوی است : ناقةناویة؛ ناقه ٔ فربه . (از اقرب الموارد). ج ، نِواء.
-
استسمان
لغتنامه دهخدا
استسمان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فربه شمردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || فربه یافتن . || فربه خواستن . (منتهی الارب ). فربه شدن خواستن . || روغن گاو و گوسفند خواستن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ). || فربه شدن . (زوزنی ).
-
لنبه
لغتنامه دهخدا
لنبه . [ لُم ْ ب َ / ب ِ ] (ص ) مردم بزرگ تن و فربه . (صحاح الفرس ). فربه با گوشت نرم و لطیف . مردم فربه تن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). فربه تن بزرگ . (فرهنگ اسدی ). شخصی فربه و بزرگ تن بود. (اوبهی ). فربه . مقابل لاغر. (برهان ).فربه و سرین بزرگ...
-
کبد
لغتنامه دهخدا
کبد. [ ک َ / ک َ ب َ ] (ص ) گوشت آور و فربه . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). فربه باشد که در مقابل لاغر است . (برهان ) .