کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
باباجان
لغتنامه دهخدا
باباجان . (اِخ ) (ملا) از شهر هرات است گاهی سبقی میخواند، طبعش نیک است عشرتی تخلص میکند. ازوست این مطلع:روز فراق یار که با صد ندامت است روز فراق نیست که روز قیامت است .(مجالس النفائس چ حکمت ص 164).
-
ابغض
لغتنامه دهخدا
ابغض . [ اَ غ َ ] (ع ن تف ) دشمن تر. مکروه تر : تا توانی پا منه اندر فراق ابغض الاشیاء عندی الطلاق .مولوی .
-
جدا فکندن
لغتنامه دهخدا
جدا فکندن . [ ج ُ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور کردن . جدایی انداختن : اگر خزان نه رسول فراق بود چراهزار عاشق چون من جدا فکند از یار. فرخی .رجوع به جدا افکندن شود.
-
اسفاگوی
لغتنامه دهخدا
اسفاگوی . [ اَ س َ ] (نف مرکب ) دریغا گوی . متأسف : فراق تو اسفاگوی کرد خلقی رابدان سبب که ز یوسف بسی تو خوبتری .سوزنی .
-
اشک شور و گرم
لغتنامه دهخدا
اشک شور و گرم .[ اَ ک ِ رُ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک اندوه و فراق . (فرهنگ ضیاء) (هفت قلزم ) (رشیدی ).
-
جاخالی با
لغتنامه دهخدا
جاخالی با. (اِ مرکب ) (بجای جاخالی ِ بنا) هدیه ای که مقیم مسافر را فرستد نشانه ٔ تأثر و اندوه وی در فراق او. آنچه برسم هدیه فرستند کسی را که از جائی بشده است .
-
گزندگی
لغتنامه دهخدا
گزندگی . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (حامص ) عمل گزیدن : گزندگی سوزش فراق و الم هجران بار آورده است جهت امیرالمؤمنین دریغ و درد، اندوه و غم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). و رجوع به گزیدن شود.
-
گلشن قدس
لغتنامه دهخدا
گلشن قدس . [ گ ُ ش َ ن ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از عالم جبروت است . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) : طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق که در این دامگه حادثه چون افتادم .حافظ.
-
کامل
لغتنامه دهخدا
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) شیرازی . معروف به مصلح الدین و بیت زیر از اوست :شب فراق تو از خون دیده دامانم چنان پرست که نتوانم از زمین برخاست .(قاموس الاعلام ترکی ).
-
واییج
لغتنامه دهخدا
واییج . (اِ) بر وزن بادیج به معنی وایج است که جفت و چوب بندی تاک انگور باشد. (از برهان ). رجوع به وایج شود : خوش آن دمی که نشینم ز آفتاب فراق به صحن گلشن وصلت به سایه ٔ واییج .؟ (از جهانگیری ).
-
یامغورچی بیگ
لغتنامه دهخدا
یامغورچی بیگ . [ ب َ ] (اِخ ) یا میر یمغورچی ، شاعر است و سیاهی تخلص داشته . از اوست :به مسجدی که روم در فراق دلبر خویش بهانه سجده کنم بر زمین زنم سر خویش .(از مجالس النفایس ، مجلس پنجم ص 111).
-
جشع
لغتنامه دهخدا
جشع. [ ج َ ش َ ] (ع مص ) غالب آمدن حرص . چیره شدن آز. || سخت حریص و آزمند گردیدن . || از فراق دوست بیمناک شدن . || بعد گرفتن حصه ٔ خود را. || بر حصه ٔ دیگری طمع ورزیدن . (منتهی الارب ).
-
پیر کنعان
لغتنامه دهخدا
پیر کنعان . [ رِ ک َ ] (اِخ ) پیر کنعانی . کنایه از یعقوب پیغمبر. (غیاث ) : شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت .حافظ.
-
تاسه آوردن
لغتنامه دهخدا
تاسه آوردن . [ س َ / س ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) اشتیاق یافتن به شهر و کشور هنگام غربت : چون فراق آن دو نور بی ثبات تاسه آوردت گشادی چشمهات . مولوی .رجوع به تاسه شود.
-
تلاق
لغتنامه دهخدا
تلاق . [ ت َ ] (ع مص ) صحبت و مجلس و انجمن و ملاقات . (ناظم الاطباء). تلاقی : لینذر یوم التلاق . (قرآن 40 / 15).عشق صورتها بسازد در فراق تا مصور سرکشد وقت تلاق . مولوی .رجوع به تلاقی شود.