کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراغ افتادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فراغ افتادن
لغتنامه دهخدا
فراغ افتادن . [ ف َ اُ دَ ] (مص مرکب ) رها شدن . رهیدن . آسوده شدن : چون از ذکر انساب و تواریخ فرس فراغ افتاد... (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). رجوع به فراغ شود.
-
واژههای مشابه
-
فراغ بال
لغتنامه دهخدا
فراغ بال . [ ف َ غ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آسودگی خاطر. آسایش و راحتی خیال : ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی جز بدان عارض شمعی نبود پروازم .حافظ (دیوان چ قزوینی ص 230).
-
فراغ جستن
لغتنامه دهخدا
فراغ جستن . [ ف َ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) آسودگی یافتن . آسوده شدن : همی بودیک ماه با درد و داغ نمی جست یک دم ز انده فراغ . فردوسی .|| در پی آسایش و فراغ برآمدن . رجوع به فراغ شود.
-
فراغ داشتن
لغتنامه دهخدا
فراغ داشتن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) آسودگی داشتن .فراغت داشتن . رجوع به فراغت داشتن و فراغ شود. || بی اعتنا بودن و بی نیازی نمودن : بزرگان فراغ از نظر داشتنداز آن پرنیان آستر داشتند. سعدی .رجوع به فراغ و فراغت داشتن شود.
-
فراغ خطی
لغتنامه دهخدا
فراغ خطی . [ ف َ خ َطْ طی ] (حامص مرکب ) خلاص . رهایی . آزادی . (ناظم الاطباء). فارغ خطی . رجوع به فارغ خطی شود.
-
بیت فراغ
لغتنامه دهخدا
بیت فراغ . [ ب َ / ب ِت ِ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبخانه . (رشیدی ). کنایه از متوضاء است . (انجمن آرا). کنایه از متوضاء است که ادبخانه باشد. (برهان ). بیت الخلاء : من چومرهم نشسته بر سر ریش او چو محدث فراز بیت فراغ . کمال الدین اسماعیل .در بیت...
-
جستوجو در متن
-
حاجت افتادن
لغتنامه دهخدا
حاجت افتادن . [ ج َ اُ دَ ] (مص مرکب ) لازم شدن . احتیاج پیدا کردن . نیاز آمدن . ضرورت یافتن : در جناح آنچه لشکر قوی تر بود جانب قلب نامزد کرد تا اگر میمنه و میسره را بمردم حاجت افتد می فرستد.(تاریخ بیهقی ). و به تقریر و ایضاح آن حاجت نیفتد. (کلیله و...
-
گوی زدن
لغتنامه دهخدا
گوی زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) با چوگان ضربتها و زخمها زدن بر گوی . راندن و به حرکت درآوردن آن را. گوی باختن . چوگان باختن : اندیشه کردند که هیچ وقت که بهتر از گوی زدن نباشد. (قصص الانبیاء ص 199). ایشان استعداد کرده بودند تا روز گوی زدن آمد. (قصص الا...
-
رکوع
لغتنامه دهخدا
رکوع . [ رُ ] (ع مص ) بر روی افتادن از پیری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). منحنی شدن از پیری . (از اقرب الموارد). || دو تو شدن . (دهار). پشت خم دادن . (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53) (المصادر زوزنی ). انحناء. (تاج المصادر بیهقی ). پشت خ...
-
شک
لغتنامه دهخدا
شک . [ ش َک ک / ش َ ] (از ع ، اِمص ، اِ) خلاف یقین . ج ، شُکوک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ریب . گمان . (دهار). مرادف شبهه . ج ، شکوک . و با لفظ افتادن و آوردن مستعمل . (آنندراج ). در عربی به معنی گمان باشد که در برابر یقین ...
-
راز
لغتنامه دهخدا
راز. (اِ) نهانی . سرّ. رمز. آنچه در دل نهفته باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که باید پنهان داشت یا به اشخاص مخصوص گفت . (فرهنگ نظام ) : مرا با تو بدین باب تاب نیست که توراز به از من به سر بری . رودکی .به هر نیک و بد هر دوان یک منش براز اندرون هر دوان یک ک...
-
اسباب
لغتنامه دهخدا
اسباب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سبب . مایه ها. سِلعة.(منتهی الارب ). حماله . جامل . (منتهی الارب ). رسن ها. اواخی . پیوندها. اطراف . درها. (وطواط). وسایل . ساز. برگ . لوازم . آلات . همه ٔ چیزهای غیرخوردنی : همه مال و اسباب و این زیب و فرکنیزان مه روی با تا...
-
دست دادن
لغتنامه دهخدا
دست دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) مصافحه کردن . تصافح . به رسم مغربیان تصافح کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دست خود را در دست دیگری گذاشتن و فشردن به علامت سلام و دوستی : انوری را خدایگان جهان پیش خود خواند و دست داد و نشست . انوری .چون بسی ابلیس آدم رو...