کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فراشة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فراشة
لغتنامه دهخدا
فراشة. [ ف َ ش َ ] (اِخ ) جایی در بادیه . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
فراشة
لغتنامه دهخدا
فراشة. [ ف َ ش َ ] (اِخ ) دهی میان بغداد و حله . (منتهی الارب ). از بغداد تا دیه صرصر دو فرسنگ و از او تا دیه فراشه هفت فرسنگ [ است ] . (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ج 3ص 166). دهی است بر سر راه بغداد به نجف و باید همان باشد که در معجم البلدان به ...
-
فراشة
لغتنامه دهخدا
فراشة. [ ف َ ش َ ] (ع اِ) پروانه . (زمخشری ). پروانه ٔ چراغ . ج ، فراش . (منتهی الارب ). حیوانی دوبال که بر گرد چراغ میگردد و میسوزد. (اقرب الموارد). || پره ٔ قفل . (منتهی الارب ). من القفل ما ینشب فیه . (اقرب الموارد). || استخوان تنک . (منتهی الارب ...
-
فراشة
لغتنامه دهخدا
فراشة. [ ف َرْ را ش َ ] (ع اِ) جاروب . (غیاث ). و رجوع به فراسته شود.
-
جستوجو در متن
-
فراسته
لغتنامه دهخدا
فراسته . [ ف َ ت َ / ت ِ ] (اِ) پروانه ٔ چراغ . (آنندراج ). مصحف فَراشة (با شین معجمه ) است . رجوع به فَراشة شود.
-
فراسته
لغتنامه دهخدا
فراسته . [ ف َرْ را ت َ / ت ِ ] (اِ) جاروب که بدان خاک روبند. (آنندراج از مؤید الفضلاء). مصحف فَرّاشَة. رجوع به فَرّاشَة شود.
-
فراشی
لغتنامه دهخدا
فراشی . [ ف ِ ] (ص نسبی ) منسوب به بنی فراشة که نام اجدادی است . (سمعانی ).
-
کوژابند
لغتنامه دهخدا
کوژابند. [ ب َ ] (اِ) کوژانوک . پره ٔ کلیدان در. پره ٔ کلیدان . فَراشه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل بعد شود.
-
اخطاء
لغتنامه دهخدا
اخطاء. [ اَ طَءْ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از خَطَاء. خطاکارتر.- امثال : اخطاء من ذباب .اخطاء من فراشة .
-
فراشا
لغتنامه دهخدا
فراشا. [ ف َ ] (اِخ ) قریه ٔ معروفی است در سواد عراق از اعمال نهر ملک که منزل حاج است بعد از صرصر. (از معجم البلدان ). رجوع به فراشة شود.
-
اجهل
لغتنامه دهخدا
اجهل . [ اَ هََ ] (ع ن تف ) نادان تر.- امثال : اجهل من حمار . اجهل من فراشة .اجهل من قاضی جُبّل . (مجمع الأمثال میدانی ).
-
اطیش
لغتنامه دهخدا
اطیش . [ اَطْ ی َ ] (ع ن تف ) سبکتر. سبکسارتر.- امثال : اطیش من ذباب . اطیش من عِفر .اطیش من فراشة . (یادداشت مؤلف ).
-
کوژانوک
لغتنامه دهخدا
کوژانوک . (اِ) پره ٔ کلیدان در طویله و باغ و امثال آن را گویند. کوژنوک . (از برهان ) (آنندراج ). کوژابند.پره ٔ کلیدان قفل . پره ٔ کلیدان . فراشه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوژابند و کوژنوک شود.
-
فراخیدن
لغتنامه دهخدا
فراخیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) موی در بدن برخاستن و راست ایستادن . (برهان ). فراشیدن . افراشیدن . فراخه . فراشه . اقشعرار. (یادداشت بخط مؤلف ). || از هم جدا کردن . (برهان ). رجوع به فراخه شود.